نظر بر قدم،  سفر در وطن،  خلوت در انجمن

نظر بر قدم، سفر در وطن، خلوت در انجمن

بیان موضوعات و اندیشه های عرفانی از سلسله زنجیر رهروان طریق نعمت اللهی صفیعلی شاهی سعادتی
نظر بر قدم،  سفر در وطن،  خلوت در انجمن

نظر بر قدم، سفر در وطن، خلوت در انجمن

بیان موضوعات و اندیشه های عرفانی از سلسله زنجیر رهروان طریق نعمت اللهی صفیعلی شاهی سعادتی

۹ - کشکولِ گلستانه ( ۲۱ عنوان )



- موضوعات این صفحه :

1 - غزلی از حضرت ساعدی سعادتعلی شاه (قدس سره الشریف)

2 - کاغذ ارشاد نامه

3 - در باب اندیشه

4 - در باب عدم صحت جانشینی واحد

5 - مناجات 

6 - حدیث نورانیّت( امیر المومنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه )

7 - حکایتی از جناب  بهارعلیشاه (ره) . {به عشقِ برادری با اخوان خاکسار جلالی ابوترابی}

8 - حکایات و روایات  نغز    (شش حکایت)

9 - غزلی از جناب حاج میرزا حسن صفیعلی شاه(قدس سره الشریف)

10 - کلامی از مرشدنا و مولانا پیر پادشاه سعادتعلی شاه ربانی قدس السره العزیز

11 - تذکره  حضرت درویش حاجی قاسم توانگر شیرازی نورعلیشاه ( اختصار)

12 - قصاید و غزلیّات و متون ادبی منتخب     (پانزده اثر)

13 - گذری بر وادی های سلوک

14 - جایگاه بلند توبه و استغفار در عرفان

15 - بلایی که ایمان را نابود می کند 

16 - رعایت کسوت

17 -  سیر صفی الحق

18 - صورت نامه

19 - صید و صیاد

20 - تکریم پیر

21 - هفت گوهر چنته سلوک



-------------------------------------------

-------------------------------------------

1- غزلی از حضرت علامه شیخ محمد باقرساعدی خراسانی سعادتعلی شاه(رضوان الله تعالی علیه)


هو


هیچ کس از پیش خود چیزی نشد

هیچ    آهن    خنجر   تیزی     نشد

هیچ   حلوائی   نشد    استاد   کار

تا  که  شاگرد  شکر ریزی   نشد



هو

لوح دل را نقش کن از لوح انوار صفی 

 تا ببینی اندر آن پیوسته اسرار صفی 

هر که نَرد عشق بازد در ره او بی گمان

 عاشق حق گشته و هم دیده اطوار صفی 

 جز خبیث النفس با او درنیاید در مصاف 

 غیر بد کردار کی آید به پیکار صفی 

 هرکه خواهد سود یابد از متاع خویشتن 

 بایدش از جان و دل آید به بازار صفی 

 مرد حق نیکو شناسد پایگاه عزّتش 

 زآنکه حق بوده همی یار و مددکار صفی 

 ره به دربار حقیقت می نیارد سالکی 

 جز که باشد مستمند قید دربار صفی 

 دل رها یابد ز بند مکر نفس بد سیر 

 گر بخواند اندکی زآثار و اشعار صفی 

 بحرعرفان زبده و عرفان حق و بعد از آن 

 بوده اسرار معارف نصّ گفتار صفی 

 عقل وعشقش بین که تا یابی تو اصل عقل وعشق 

 لاجرم بینی که مرعشق است مزمار صفی 

 حبّذا تفسیر آن قطب معارف کآن بود 

 باتّفاق اهل عرفان بهتر آثار صفی 

 « ساعدی » را بین که داده از کف خود جان و دل 

 تا شده خاک طریق کوی دادار صفی 


     اثر طبع مؤید زمره اولیاء ، پیر سبحانی حضرت علامه ساعدی خراسانی سعادت علیشاه طاب ثراه



-------------------------------------------

-------------------------------------------


2- کاغذ ارشاد نامه



سلام و یا علی مدد

احتراما به حضور همه عزیزان عارضم که این صفحه اختصاص یافته است به بیان مطالب عرفانی-حکمت ها-اندیشه ها-خاطرات سلوکی و دیگر نکات نغزِ عزیزان منتسب به  دوده حیرت






هو


اما بعد. مرشدنا الخیرالحاج میرزا حسن اصفهانی صفیعلی شاه رضوان الله تعالی علیه فرمود:

درویشی ترک هنگامه است و نه کاغذ ارشاد نامه

اصل در انتقال حقائق و امانات است ،خواه کاغذی در کار باشد یا نباشد، و صد البته که میبایست شواهدی باشد تا اطمینان قلبی حاصل گردد .(خال مه رویان سیاه و دانه ی فلفل سیاه ، هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا) . به حضور عزیزانی که شراره طلب در وجودشان شعله ور و فروزان است عارضم که ،مسئله کاغذ ارشاد نامه در بین اولیاء خدا مرسوم نبوده و این امر از زمان حضرت نورعلی شاه اصفهانی رحمة الله علیه در واقع رایج گشته است ،که البته دلایلی بر آن مترتب است و یکی از مهمترین دلایل این بوده که چون در آن دوران مسئله چراغ فقر در این سرزمین برای مدت چند صد سال بر پا نبوده لذا جمعِ آگاهی که بتواند بر صحت یا عدم صحت، عنوان قطبیت یا شیخوخیت صحه گذاشته و تصدیق نماید در آن زمان وجود نداشت ، و دیگر اینکه سلاک و رهنوردان طریق الله پس از طی طریق و تکمیل مراتب باطنی از ناحیه مرشدان خود به نواحی دیگر گسیل داشته می شدند تا به ارشاد خلق خدا بپر دازند و لذا برای اثبات ادعا شاید ارائه ی سند آن هم نه برای هرکسی که برای اهلش چاره ساز مینمود ، این بود که حضرت نورعلیشاه اقدام به نوشتن ارشاد نامه نمودند.

کاغذ ارشاد نامه  بعد ها بسیار رواج یافت ولی متاسفانه این شائبه ایجاد شد که نبود آن دال بر عدم سلوک  است . البته  که از کوزه هر آن طراود که در اوست  . جهت اثبات این مدعا کافی است که به  رد پای آنان بنگریم  . آثار بجای مانده از بزرگان طریق و اولیاء خدا آنچنان  درخشان است که دیگر نیازی به برسی ارشاد نامه نیست  ، من باب مثال آیا حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی صاحب مثنوی شریف آیا مگر کاغذ ارشاد نامه داشته اند . مثنوی ایشان و دیگر مکتوبات شریفشان آنچنان فروزان است که تا دنیا دنیاست عالم افروز باقی خواهد ماند و خیلی دیگر از اکابر و مشایخ کبار ماسبق نیز به همین ترتیب. سلطان العارفین بایزید بسطامی ، شیخ ابوالحسن خرقانی ، حضرت جنید بغدادی و الی ماشاءالله اقطاب برحق و صاحب سرّ و صاحب نفس که گرمای نفسشان جانهای سرگشته حق را سوخت . آیا آن بزرگواران کاغذ ارشاد نامه داشتند ؟ خیر ، و بلکه بهتر از این، آنکه طالب صادق عاشق به ارائه ی کاغذ ارشاد نامه سیراب نخواهد گشت چه آن را مطاعی دیگر باید ، تا عطش درونش را سیراب سازد.

خاطرم است که وقتی برای اولین بار به حضور پیر بزرگوارم که خدایش رحمت کند ( حضرت علامه حاج شیخ محمد باقر ساعدی خراسانی )رسیدم ایشان مجلس تفسیر قرآن برپا داشتند، وقتی بعد از پایان مجلس به حضور ایشان برای عرض ادب و احترام ، (البته با اشاره خودشان)جلو رفتم ، هنوز در مقابل ایشان ننشسته بودم که ایشان پرسیدند : خب حالت چطوره؟ .، . همان بین راه ، قبل از اینکه(برای دو زانو نشستن) زانوهایم به زمین برسد عاشق شدم ، کِی ما از ایشان ارائه ی کاغذ ارشاد نامه خواستیم ، البته ایشان به همه دقائق مجهز و مسلح بودند ولی حقیقت امر آن بود که مریدانش به قوای قدسی و مرتبه ی اعلای جذب قلوب ایشان بود که پروانه وار به دور ایشان جمع بودند .

خلاصه کنم هرچند داشتن کاغذ ارشاد نامه بسیار اهمیت یافته است ، لاکن به هیچ عنوان اصل نبوده و نخواهدبود. آنچه مسلم است هر امر خطیری به همان میزان که اهمیت دارد ، نیازمند بررسی و کنکاش و جستجوست . 

در اینجا نیز نمونه ای از اسناد ارشادنامه که در واقع کاغذ ارشاد نامه حضرت حسینعلی شاه (ره) از ناحیه حضرت مرشدنا نورعلی شاه اصفهانی (قدس)به ایشان تفویض گشته است را به حضورتان ارائه می کنیم . امید که در این راه پر خطر مولا مددکار و محافظتان باشد . اللهم آمین یا رب العرش العظیم


                                               غیرتعلی گیلانی






-------------------------------------------------------------

--------------------------------------------------------------

3- در باب اندیشه

هو

 بسم الله العلی الاعلی

 و

 اشهد ان لا اله الاالله


 اما بعد :

بالا ترین رکن از ارکان دیانت ، با بیان شهادت به یکتائی و بی همتائی و تنهائی و اَحَد و واحد بودن پروردگار عالم آغاز می گردد.کلمه (اَشهَد) که از مصدر شَهِدَ و بر وزن اَفعَل ، که تاکید بر حد نهایت رویت و دیدن دارد ،تنها بواسطه (نور) امکان پذیر خواهد بود.چه آنکه تصور دیدن هم بدون در نظر داشتن نور امکان پذیر نخواهدبود. (حقیقت نور)که در متون عرفانی از آن یاد شده است با استناد به آیات الهی ذات اقدس الهی است(الله نور السماوات والارض) به این معنی که درک و تصور عالم و رؤیت هر آنچه در پیش روست تنها به واسطه اراده و خواست الهی امکان پذیر گشته است. اهل طریق و اهل معنا معرفت خود را از ناحیه توجه به قلب باطنی که همانا جایگاه الهی و محل انعکاس انوار الهی است دانسته و به همین جهت در تعالیم عرفان اسلامی صیقل دادن قلب از اوجب واجبات است.برای دست یافتن به این منظور، از دستورات رسیده از ناحیه حضرات معصومین علیهم السلام اجمعین که مصدر نشر و سرچشمه فیاض معارف الهی میباشند از ناحیه حضرات  مأذونین و اولیاء بر حق الهی ، سینه به سینه و یداً بعد ید دریافت و با تهذیب نفس و تأدیب آن به آداب الهی در وجود خود سنخیتی ایجاد کرده تا مستحق و لایق دریافت انوار الهی گردند. 

در طی دوران سلوک ، که درواقع دوران عمل به اوامر و نواهی شریعت مصطفوی و طریقت علوی است در رفع حجابهای ظلمانی(حسد و بخل و کینه و نفاق و طمع و جاه طلبی و خودبینی و ....)و حجابهای نورانی(توکل و تسلیم و رضا و..*تعینات*......کلیه کمالات محدودی که در طی دوران سلوک نصیب سالک میگردد) اقدام مینمایند. در طی این دوران و در کلیه مراحل ، باطنِ پیران و مرشدین حقه طریقت علوی ، در حقیقت به واسطه اتصال با اقطاب و مشایخِ صحبت یداً بعد ید تا به دست حضرات معصومین علیهم السلام اجمعین امامان بر حق و آل الله صلوات الله اجمعین ؛ مرآت و آئینه تمام نمائی از انوار الهی خواهند بود ، تا به واسطه آن انوار ؛ سره از ناسره قابل تشخیص گردد.

 پیران طریق که دلالت بر ولایت مولا مینمایند ، به واسطه نور سیاه ( نتیجه و محصول اذکار الهی) که اشاره بر ذات الله دارد بر هرآنچه ما سوی الله است پرده افکنده تا چیزی جز حقیقت حق و یکتائی حق در وجود سالک باقی نماند، و بلکه قابل تصور هم نباشد . و این مهم جز به ارادت و عمل به دستورات  رسیده میسور نخواهد گشت


 این وجد و سماع ما مجازی نبود

 وین رقص که می کنیم بازی نبود

 

با بی خبران بگو که ای بی خردان

 بیهوده سخن به این درازی نبود

 

ماقَلَّ و دَلّ 

فقیرالاحقر

 یاعلی مدد 



-------------------------------------------------------------

--------------------------------------------------------------




4- در باب عدم صحت جانشینی واحد

 

هو

 

*القرآنُ مَعَ علیٌ و علیٌ مَعَ القرآن*

 

در باب عدم صحت جانشینی واحد

اما بعد. سالها پیش، هنگامی که مابین مرحوم سینائی ودکتر جواد نوربخش بر سر تلقین ذکر قلبی فقرا نقاری درگرفت، و در نهایت منجر به انفکاک این دو بزرگوار شد برادر بزرگوار و یار و یاور عزیز طریق الله جناب دکتر گودرزی منورعلی شاه دام عمره العالی در طی دیداری با پیر فرزانه و عالی مقام و قطب مسلم سلسله فقر نعمت اللهی صفیعلی شاهی ،حضرت علامه الخیر الحاج شیخ محمد باقر ساعدی خراسانی سعادتعلی شاه ربانی رضوان الله تعالی علیه، از محضر شریف و پُرفتوح آن یگانه ی دوران برای مشخص شدن چرایی این اتفاق نامبارک، سوالی را مطرح میکنند ، که در مقابل آن پیر فرزانه اذعان میدارند که (از زمانی که دراویش به ارکان فقر و تصوف عمل نکردند، اینگونه مشکلات و اختلافات و حوادث به وقوع پیوسته است). یعنی جدائی و انفکاک دکتر جواد نور بخش از جناب سینائی تنها به دلیل رعایت نکردن و عامل نبودن به ارکان فقر شکل گرفته و به وقوع پیوسته است.

 

حکایت فوق مدتها ذهن و روح فقیر را به خود مشغول داشت تا به دنبال دلایل وعوامل این عارضه باشم. که معنی دقیق این کلام حضرت سعادتعلی شاه ربانی رضوان الله تعالی علیه چیست؟!

 

در پی جستجو و تحقیق پیرامون اینگونه وقایع که تقریباً از اواخر دوره ناصری(قاجاریه) در بین متصوفه به دفعات دیده می شود، به این نکته (که منجر به آسیبی بزرگ بر پیکره اهل طریق گشته است) برخورد نمودم که، می شود از آن تحت عنوانِ (عدم صحت جانشینی واحد) یاد کرد.

 

باید عرض کنم ، قانون طریقت که همانا سنت مشایخ کبار فقر نعمت اللهی است، جملگی به دوران حضرت سید معصومعلی شاه دکنی و حضرت نورعلی شاه اصفهانی باز میگردد، یعنی جمهور مشایخ و اقطاب سلاسل فقر به دستورات و سنت آن بزرگواران عامل بوده اند.

متاسفانه باید اعتراف کنیم که از اواخر دوره قاجاریه در ارکان اصیل طریقت نعمت اللهی بدعت نامیمونی به وجود آمد که بر طبق تاریخ تصوف و اسناد

تاریخی سلسله فقر نعمت اللهی نبوده و عملاً مخالف ارکان طریقت و سنت مشایخ سلسله می باشد.

 

جانشینی واحد -  قانون طریقت و سنت مشایخ کبار سلسله فقر نعمت اللهی اینگونه بوده است ؛ هر فقیری که قابلیت ارشاد سالکان را میداشته از ناحیه مشایخ صحبت و پیران طریق خود به این مقام جالس می گشته است،

کما اینکه امروزه در دیگر سلاسل فقر و تصوف خارج از ایران هم اکنون نیز به همان سنت پیران ماسبق عامل می باشند و در واقع هر فقیری که مستعد برای کسوت ارشاد باشد ، مأذون و زآن پس به طور مستقل و به طور مختار در اداره ی فقرایی که به وی می پیوندند عمل میکنند. اما در ایران اینگونه رواج داده شده است که من باب مثال در بین خلفا و مأذونین حضرت رحمتعلی شاه تنها یک نفر جانشین مطلق است، والباقی اگر به وی بپیوندند مقبول و اگر نه باطل می باشند.

لذا این مطلب که مخالف ارکان و قوانین طریقت و سنت مشایخ کبار ارشاد سلسله نعمت اللهی است، سبب بسیاری مشکلات و اختلافات و حتی عداوتهای عدیده ای گشته است. موضوع سلسله گنابادیه، نوربخشیه، کوثریه، صفیعلیشاهی، مونسیه و غیر ذالک جملگی به خاطر همین اشتباه و بدعت نامیمون که منشع غیر الهی و نفسانی داشته و حتی با اصول اولیه فقر و سلوک که همانا مخالفت با خود بینی و خود خواهی و مقام خواهی می باشد به وقوع پیوسته است.

برای پی بردن به حقیقت این موضوع کافی است نگاهی گذرا به آثار و تألیفات دوره نورعلیشاهی بیافکنیم. ملاحظه میکنید که من باب مثال با وجود اجازه نامه مکتوب موجود صادره از ناحیه مقدس حضرت نور علیشاه رضوان الله تعالی علیه به حضرت مجذوبعلی شاه قدس سره الشریف ، درعین استقلال و اختیار کاملِ ایشان، خلفای طائفه ی نوریه ، حضرت حسینعلی شاه رضوان الله تعالی علیه را به عنوان سرپرست یا قطب مسلم می شناسند و اَحَدی از خلفای نورعلی شاه ، مخالفتی در این موضوع نداشته و درعین حال هیچ کدام هم با حضرت حسینعلی شاه تجدید بیعت وعهد نمی نمایند.

و نکته ی قابل توجه اینکه هم حضرت مجذوب و هم دیگر خلفای حضرت نورعلی شاه، همزمان به مریدان ساعی و مستعد خود اجازه ارشاد عنایت میفرموده اند، و مجدداً سبب مخالفت و یا ایجاد مشکلات نبوده.

لذا در تاریخ متأخر سلسله جلیله نعمت اللهی از دوران حضرت سید معصومعلی شاه دکنی رضوان الله تعالی علیه به بعد مشاهده می شود که مشایخ بسیاری مشغول ارشاد هستند و هر کدام کاملاً مستقل و مختار ، حتی در هنگام حیات عنصری پیر و مراد خود به هر کدام از مریدان مستعد و قابل خود مجدد اجازه ارشاد عنایت فرموده اند.

برای نمونه در زمان حیات حضرت سید معصوم، حضرت نورعلی شاه به جناب رضاعلیشاه هروی اجازه ارشاد عنایت فرموده، و یا مجدداً حضرت مظفر علیشاه در زمان حیات مجذوبعلی شاه به جناب نظامعلیشاه اجازه ارشاد عنایت فرموده و مجدد جناب نظامعلیشاه به جناب صدقعلیشاه اجازه ارشاد عنایت فرموده اند.

همچنین در جای دیگر به حضور عزیزان عارضم که

اگر چنانچه به مکتوب ارزشمند پیر فرزانه حضرت ادیب العارفین منظورعلی شاه رضوان الله تعالی علیه در صفحه تذکره حیرتی رجوع نموده و با دقت مطالعه بفرمایید ملاحظه میفرمایید که خود ایشان اذعان داشته اند و متذکر شده اند که پیر بزرگوارشان حضرت حاج میرزا محمود خان نائینی حیرت علی شاه قدس سره الشریف در اوایل سال ۱۳۱۶ قمری یعنی زمانی که هنوز حضرت صفی علی شاه رضوان الله تعالی علیه در قید حیات عنصری بودند اذن ارشاد و ارشاد نامه را به حضرت  حاجی حسن خاوری منظورعلی شاه (قدس) عنایت فرموده اند.چه اینکه همگان مطلع میباشید حضرت صفی علی شاه (قدس) در اواخر سال ۱۳۱۶ خرقه نهاده و رحیل گشته اند. و فقیر از این بابت که چنین سند مهمی در اختیار هست بسیارخوشنود و خداوند تبارک و تعالی را شاکرم .

علی ای الحال چنانچه نظری سطحی به

تاریخ تصوف و طریقت نعمت اللهی ، و اسناد مکتوب آن داشته باشیم ، به وضوح متوجه خواهیم شد که موضوع جانشینی واحد مطلبی باطل و بدعتی غیر حسن و امری غیر الهی است که اساساً با اصول اولیه سلوک و طریقت علوی منافات داشته و ریشه ای نفسانی دارد .

همین امر در طی سالهای اخیر موجب مشکلات و عداوتهای عدیده ای گشته که مشاهده میکنیم سخنانی از چپ و راست حواله میگردد (ما برحقیم و فلانی باطل) چنانچه دقت کنیم باغبان جایی دیگر است و درختان مثمر به ید با کفایت او بارور شده اند.

حال آیا این صحیح است که برای مثال بگوییم تنها میوه هایی که بر این شاخه روئیده است خوراکی و الباقی مسموم است؟

چطور بوده که تا پیش از ادعای جناب ملا سلطان همگی در یک صراط راهی بوده اند و مقبول بعد یکباره فقط جناب ایشان سندیت پیدا کرده و الباقی باطل گشتند!!!؟

بعدا ز مرحوم حضرت ذوالریاستین جناب دکتر نوربخش هم به تبعیَّت از ملا سلطان این ادعای ناپسند را دامن زد .

 

در گذشته در بسیاری از تذکره ها مثبوت است که فلان درویش نزد فلان پیر مشرف شده. چند سالی به ذکر و فکر مشغول و پس از طی مراتبی با تشخیص مراد خود جهت تکمیل کار نزد شیخ طریق دیگری گسیل داده میشد .؛

این بوده سنت پیران و مراشدین حقه که این حقیقت پاک تا به امروز دوام داشته و باقی مانده است . نه (منم ولا غیر) .

وحتماً و بلکه تحقیقاً علت عدم تعیین جانشین واحد از سوی مرشدنا و مقتدانا حاجی زین العابدین شیرازی رحمت علی شاه قدس الله نفسه الزکیه نیز چیزی جز عمل به اصول و سنت اولیاء خدا و رعایت ارکان فقر و تصوف نبوده است . در آثار منظوم حضرت حاجی میرزا حسن اصفهانی صفی علی شاه رضوان الله تعالی علیه به وضوح اعتقاد بر قطبیت عالم امکان برای مقام امامت و عصمت وطهارت حضرت صاحب الامر حجت بن الحسن العسکری اعلام گردیده است که این خود دال بر حفظ امانات و رعایت ارکان و دقائق فقر و تصوف است .

خاطرم هست که پیر فرزانه ام حضرت ساعدی سعادتعلی شاه ربانی رضوان الله تعالی علیه طی نامه ای دقیق نوشته بودند که حضرت حاج میرزا سید محمود خان نائینی حیرتعلی شاه رضوان الله تعالی علیه پس از اقامت در ماهان در همان خانقاهی که امروزه آثار آن همچنان باقی است، مجدد به مشهد باز می گردند و جناب حاجی حسن خاوری منظور علی شاه قدس سره الشریف را برای سرپرستی فقرای مشهد تعیین میفرمایند و سپس به ماهان بازگشته و پس از مدت کوتاهی خرقه نهاده رحیل می گردند

 

(نامه فوق الذکر به طور کامل در وبلاگ ردیف 12 صفحه سلسله نعمت اللهی صفی علیشاهی قسمت الف در مقدمه بخش امتداد سلسله آورده شده است )

 

نه اینکه من تنها قطب طریقتم و یگانه جانشین من فقط جناب خاوری است .

این حرف ها توهین به سلوک و عظمت روح بلند مردان مرد عرصه توحید و ایقان و دامان پاک اولیاء خدا خواهد بود ، و احدی نمی تواند پاسخگو باشد .

البته در این میان مدعیان کذابی که به هیچ کدام از دوده ها و سلاسل حقه متصل نبوده و ادعاهای دروغینی مبنی بر اذن ارشاد داشته اند بر شدت این عارضه و آسیب، افزوده اند که میبایست مشایخ و فقرای حقه با روشنگری، حق را از باطل جدا ساخته و احیاء حق نمایند لا کن این خود مبحثی جدا بوده و میبایست به طور جدا گانه به آن پرداخت.

 

در هر صورت چنانچه احدی احساس کند و یا معتقد باشد که این مسند خاص وی است و الباقی مشایخ اگر با وی تجدید نکنند باطل خواهند بود . و یا ره به جائی نخواهند برد . باید عرض کنم که متاسفانه هنوز خام و ناپخته است و دچار نفس.

حقیقت امر این است که مسئله ی جانشینی واحد تنها و تنها خاص مقام عصمت و طهارت  بوده و مربوط به امامت ولی مطلق خواهد بود، ولا غیر .

و این نظر شخصی فقیر نیست بلکه اسنادش در تاریخ سلسله جلیله نعمت اللهی مثبوت است و همگان موظف به حفظ دقائق و تحویل امانت به رهنوردانی میباشند که خواهند آمد.


ما قَلَّ وَ دَلّ

فقیرالاحقر

یاعلی مدد





-------------------------------------------------------------

-------------------------------------------------------------




5- مناجات:


الف- مناجاتی از حضرت مولانا حاج میرزا حسن صفیعلی شاه قدس السره الشریف

ب- معارفه مناجات علویون به قلم جناب سید صدرا الدین قوام شهیدی


------------------------------------------------





الف- مناجاتی از حضرت مولانا حاج میرزا حسن صفیعلی شاه قدس السره الشریف

هو

 

بسم الله العلی الاعلی

 

اما بعد، به گواهی و تایید علما  و اندیشمندان بزرگ ادیان الهی ،علی الخصوص بزرگان شریعت مصطفوی و اولیا طریقت علوی ، مناجات با خداوندگار عالم بالاترین فراز از مقامات و احوالات برای هر سالک و عارفی در طی دوران زندگانی وی محسوب میشود ، از این جهت که در لحظه ی مناجات نفی ماسوالله اتفاق افتاده و غیری موجودیت ندارد و دیده و ادراک نمیشود . و اساساً بدون تحقق نفی و اثبات به صورت حقیقی ، امکان جاری شدن مناجات ممکن نیست . از اینجهت است که آثاری چون صحیفه ی سجادیه که ازبرکات وجودی امام العارفین حضرت سجاد علیه السلام است چون خورشیدی فروزان ره نما و ره گشای اهل طریق الله بوده و تا ابد بر آسمان توحید خواهد درخشید .

فقیر، محض محبت  و ارادت و عشق و علاقمندی به آستان منور و روح بلندآن یگانه پیر فرزانه دوران حضرت صفیعلی شاه قدس الله نفسه الشریف ، مناجات زیبایشان را آوردم تا پویندگان را باعث شوقی مضاعف باشد ان شاءالله .

 

-**************-

 

اَلحقُّ مَعَ علیٌ و علیٌ مَعَ الحَق

 

کریما به کریمیتت تحفه ی نا قابل تهی دست محتاج را که اصل و فرعش از تو و به اراده ی توست قبول نما ، رحیما به رحیمیتت فقیر درویش را به رد این هدیه مأیوس و دل شکسته نفرما ، علیا به علو ذاتت از دنو طبیعتم به اوج رفعتم رسان، ولیا به نور ولایتت از چاه مجازم به سرای حقیقت کشان ، وحیدا به وحدت حسینت از قید کثرتم برهان ، شهیدا به شهادت جوانانت شربت مرادم بچشان ، جوادا به محنت سجادت به خلعت ارشادم بنواز ، نصیرا به اسیری زینبت از مدینه ی منیّتم در به در ساز ، قریبا به اسیری غریبان شام هجرانت صبح وصالم را طالع نما ، امیرا به سعی پیران طریقتت سعیم را ضایع نفرما ، شجاعا به شیران بیشه ی غیرتت از پنجه ی گرگ نفس شریرم خلاصی بخش ، ستارا به محجوبان فاطمی نسبت پرده ی معایبم را مدر ، هادیا به درویشان معروفی مشربت از صراط المستقیم ولایتم به مقصود برسان ، مُعینا به مستان مجذوبت به قلاب جذبات پی در پی ام از خویش بربای ، خدیوا به فقیران قلندرت بر نعمتی که از خوان نعمت اللهم داده ای بیفزای ، فتاحا ابواب قلبم را به نور معرفت خویش گشایش ده، طبیبا به دردمندان عشقت ، شکستهای معارفم را از داروخانه ی رحمتت مومیایی نه ، پادشاها به امیران کشورت به تاج فقرم سرافراز دار ، حبیبا به سوداییان محبتت بنیاد شهواتم را به دست سیلاب خانه سوز محبتت بسپار ، مجیبا منتهای آمالم فناست ، در آن بحرم غریق کن یا غایت آمال العارفین،

یا علی

 


 

 

-------------------------------------

-------------------------------------

ب- معارفه مناجات علویون به قلم جناب سید صدرا الدین قوام شهیدی


------------




هو
دعا و مناجات علویون اثر ادبی به زبان عربی ابداع پیر روشن ضمیر. بنده ی پاک الله ، حضرت سعادتعلیشاه است. 
البته بنده کوچکتر از آن هستم که واصف این اثر نفیس باشم اما این را می فهمم که دعا از موسیقی باطنی برخوردار است وخواننده آن ناخودآگاه به وجد می آید. 
موضوع دعا واسطه قرار دادن حضرت امیر المومنین به درگاه الهی است
مسلما وقتی خدا را به محبوبش قسم دهیم و صفات محبوبش را بشماریم آن محب حقیقی که پادشاه دو عالم است دست ما را خواهد گرفت و پاسخ دعایمان را خواهد داد
اولین صفت از صفات مولا صدق و صداقت است و صداقت در دعا موجب اجابت است
دومین صفت رفق و رفاقت است
رفیق هیچگاه پرده ی رفیق را ندرد وآبروی او را نبرد
سلم و سلامت را در سومین صفت به درگاه سلام می آورد پیام سلام سلامتی از آفات و عاهات است
علم و امانت را هم حضرتش قرین یکدیگر کرد تا بدانیم مولی با وجود علم لدنی امانت را رعایت کرد و پای از حدود سنن الهی بیرون ننهاد
قوه و خلافت حضرت امیر از نوع پادشاهان طغیانگر نبود
وصلابت مولا از جنس زمینیان نیست
اگر بخواهیم در این صفات سیر کنیم مثنوی هفتاد من کاغذ شود
تنها موردی که به نظر حقیر رسید در جمله ای که بعد از صلوة آمده شاید و باید بجای صلابته صلواته بوده باشد و احتمالا خطایی در نوشتار صورت گرفته چون موضوع قیام و قعود و رکوع سجود است و صلابت دراینجا همجنس بقیه کلمات نیست
در عین حال کلمه صلابت یکبار در اولین صفات مولی بکار رفته است
بعد از ذکر صفات نیکو تمنای خویش را می آورند که در دنیا و آخرت در دیده ی مردمان عزیز باشند و قضای حاجات خویش را به زبان آورده اند
حاجات دیگر بندگان خدا را هم خواسته اند
آنگاه نگهداری از بلا ها و آفات را تمنا نموده اند
اهانت، رنجش، تنگدستی، زلزله، غرق شدن، گرما و سرما، گرسنگی و تشنگی، صرع و غش، گمراهی و اندوه، محنت و سختی، در هر دو عالم ازجمله این آفات و عاهتند
این لطیفه هم که خدای متعال خلاف وعده نمی کند زینت بخش این دعا ست
ابتدا به نام خدا شروع شده و انتها به حمد او خاتمه یافته است
این دعا قریب به زبان معصومین علیهم السلام است واز روان ترین دعاهایی است که تا به حال دیده ام
امید که دوستان حضرتش دعا را به خاطر بسپارند و با خواندنش به خداوند قربت جویند
این مقدمه کوتاه را به پیشنهاد رفیق طریق جناب خلیقی نگاشتم
والسلام علی من اتبع الهدی


صدرالدین قوام شهیدی ۹۴/۱۱/۲۶ مشهد مقدس  



-----------------------------------------------------

-----------------------------------------------------

6- حدیث نورانیّت ( امیر المومنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه )



هو

 

بسم الله العلی الاعلی

 

 

و اشهد ان لا اله الا الله

 

 

 

 

اما بعد ،بسیاری از احادیث است که بیان آن در محدوده فضای عمومی که از طبقات مختلف درک و معرفت و مدارج مختلف ایمان و اعتقاد شکل گرفته شده باشد جایز نیست.

 

لا کن در اینجا محض محبت به رهروان مسالک ایقان و توحید آورده می شود، باشد که فقیر را به دعای خیر یاد کنید.

 

 

 

اللهم ثم آمین یا رب الارش العظیم

 

 

ابوذر غفاری از سلمان فارسی سوال کرد معرفت امیرالمومنین «علیه السلام» به نورانیت چگونه است ؟ گفت: ای جندب (لقب اباذر) بیا برویم تا از خود آن حضرت سوال کنیم می گوید: نزد آن حضرت آمدیم و او را نیافتیم در آنجا منتظر ماندیم تا تشریف آوردند حضرت فرمود: چه باعث شده که اینجا بیایید؟ گفتند: آمدیم تا از معرفت شما به نورانیت سوال کنیم.

 

 

مولا فرمودند: خوش آمدید ای دوستان من که در دین خود متعهد و پاینده هستید و کوتاهی نمی کنید ، و هر آینه دانستن این مطلب بر هر مرد مؤمن و زن مؤمنه ای واجب است سپس فرمودند: ای سلمان و ای جندب ایمان کسی کامل نمی گردد تا به حقیقت و نورانیت من معرفت پیدا کند و وقتی چنین شناختی از من پیدا کرد از کسانی می شود که خداوند قلب او را برای ایمان امتحان کرده و سینه اش را برای اسلام گشاده کرده و عارف آگاه شده است و کسی که در این گونه معرفت و شناخت کوتاهی کند او در شک و تردید باقی می ماند ای سلمان و ای جندب شناختن من به نورانیت در حقیقت شناختن خداست و شناخت خدا در حقیقت معرفت من به نورانیت است و این دین خالص است که خدای سبحان فرموده است: ( و بندگان امر نشدند مگر به اینکه خدا را خالصانه و در حالی که دین خود را خالص کرده اند عبادت کنند، نماز را بپا دارند و زکات را بپردازند و این دینی است که از افراط و تفریط به دور و در حد اعتدال است سوره بینه /5) فرموده است : امر نشدید مگر به نبوت محمد صل الله علیه وآله و این دین سهل و آسان محمدیه است بعد در تفسیر (یقیموا الصلاة ) فرمود: هرکس ولایت مرا بپا داشت نماز را بپا داشته است، و بپا داشتن ولایت من سخت و دشوار است که آن را تحمل نمی کند و طاقت پذیرش آن را ندارد مگر فرشته مقرب یا پیغمبر مرسل و یا بنده مومنی که خدا قلب او را از ایمان امتحان کرده باشد پس فرشته زمانی که مقرب نباشد و پیغمبر مرسل نباشد و مؤمن هنگامی که امتحان شده نباشد نمی تواند آن را بپذیرد سلمان عرض کرد: ای امیرالمؤمنان ،مؤمن کیست و حدود ایمان چیست؟ آن را بیان فرمائید تا کاملا بشناسم.

 

 

فرمود: مؤمن امتحان شده کسی است که در امور ولایت ما چیزی به او نمی رسد مگر اینکه خدا سینه اش را برای قبول آن باز می کند و بدون هیچ گونه شک و تردیدی آن را می پذیرد . ای ابوذر ، بدان من بنده خدا و خلیفه او بر بندگان هستم ، ما را خدا قرار ندهید و آنچه می خواهید در فضیلت ما بگویید و بدانید به باطن مقامات ما و نهایت آن نخواهید رسید خداوند متعال به ما کمالاتی و عنایاتی برتر از آنچه گوینده شما وصف کند یا به قلب یکی از شما خطور کند مرحمت فرموده است ، و وقتی ما را اینگونه شناختید شما مؤمن هستید .

 

 

سلمان گوید : عرض کردم ای برادر رسول خدا ! کسی نماز را بپا داشته که ولایت شما را بر پا داشته باشد؟ فرمود : بلی ای سلمان : شاهد آن و تصدیق این مطلب ، فرمایش خداوند است که درقرآن می فرماید(واستعینوا بالصبر والصلاة وانها لکبیرة الا علی خاشعین سوره بقره/45) مراد از صبر در این آیه شریفه رسول خدا (ص) است و مقصود از نماز برپا داشتن ولایت من است ... زیرا ولایت است که تحمل آن سخت است و فقط خاشعین می توانند آن را بپذیرند و خاشعین شیعیان عارف و آگاه هستند و در خارج می بینیم که گروههایی مختلف از مرجئه، قدریه، خوارج ، نواصب و غیر اینها همگی به محمد (ص) اقرار و اعتراف دارند و در آن اختلاف ندارند و فقط درباره ولایت من است که اختلاف کرده اند آن را اکثرا انکار نمودند و جز عده کمی نپذیرفتند که این آیه به آنها اشاره فرموده است... و کسی که اقرار به ولایت من نداشته باشد اقرار او به نبوت محمد (ص) سودی برایش ندارد زیرا این دو قرین یکدیگرند به خاطر اینکه نبی اکرم پیغمبر است که به سوی مردم فرستاده شده و امام و پیشوای آنهاست بعد از او علی امام و پیشوای مردم و جانشین محمد است ... اول ما محمد است ، وسط ما محمد است و آخر ما محمد است پس هرکس معرفتش به من کامل باشد او بر دین قیّم و استوار الهی است ... حضرت فرمود: من و محمد (ص) یک نور از نور خدا بودیم آنگاه خداوند این نور را امر فرمود دو نصف گردد. به نیمی از آن فرمود محمد باش و به نصف دیگر آن فرمود : علی باش. لذا رسول خدا (ص) فرمود : علی از من است و من از علی ادا نمی کند از طرف من مگر علی آن هنگامی که ابوبکر(.....) را برای برائت از مشرکین به طرف مکه فرستاد جبرئیل فرود آمد و عرض کرد ای رسول خدا پروردگارت فرموده است آن را خودت یا شخصی از خودت ابلاغ کند مرا به دنبال ابوبکر (....) فرستاد تا اورا برگردانم او به رسول خدا ص عرض کرد : آیا درباره من چیزی نازل شده فرمود : نه ولی این کار را انجام نمی دهد مگر من یا علی .ای سلمان و ای جندب کسی که شایستگی ندارد دستوری را از طرف رسول خدا (ص) ابلاغ کند چگونه صلاحیت وامامت پیشوایی مردم را خواهد داشت؟؟؟ ای سلمان و ای جندب .... محمد سخنگو گردید ومن ساکت و در هر زمانی یکی باید ناطق و دیگری ساکت باشد. ای سلمان: محمد (ص) بیم دهنده گردید و من هدایت کننده و این فرمایش خداوند است که میفرماید : ( انما انت منذر ولکل قوم هاد سوره رعد/7) مراد از منذر در این آیه رسول خدا (ص) و مقصود از هادی من هستم ..... محمد (ص) جمع کننده گردیده و من نشر دهنده .محمد (ص) اختیاردار بهشت گردیده من اختیاردار دوزخ : به آن می گویم این را بگیر و آن را رها کن .محمد (ص) لرزاندن زمین و زلزله گردید و من اختیاردار صداهای شدید و رعد و غرّش شدم و من صاحب لوح محفوظم و خداوند علومی که در آن است به من الهام نموده است ... محمد (ص) صاحب دلالت ها و راهنمایی ها شد و من صاحب معجزات نشانه ها و علامات شدم . محمد (ص) خاتم انبیا گردید و من خاتم اوصیا شدم و در آیه مبارکه (الصراط المستقیم سوره حمد/6) من مقصود از صراط المستقیم هستم و من نبأ عظیم هستم .آن خبر مهمی که در آن اختلاف کردند در آیه ( النبأ العظیم- الذی هم فیه المختلفون سوره نبأ/2و3) منم و کسی جز در ولایت من اختلاف نکرد محمد (ص) صاحب دعوت گردید که مردم را به طرف خدا بخواند و من صاحب شمشیر که سرکشان آنها را نابود کنم محمد پیغمبر مرسل گردید و من صاحب امر آن حضرت.... محمد (ص) حجت و برهان برای مردم اقامه کرد و من حجت خدا گردیدم خداوند برای من قرار داد آنچه را که هیچ کس از اولین و آخرین ندارد حتی پیغمبران مرسل و فرشتگان مقرب از آن بی بهره اند.

 

 

سپس فرمود : ای سلمان و ای جندب : عرض کردند : بلی ای امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: منم که نوح را در کشتی به امر پروردگارم آرامش بخشیدم و او را به ساحل رساندم ،منم که یونس را از شکم ماهی به اذن خداوند خارج کردم. منم که موسی را از دریای نیل به امر خداوند عبور دادم .منم که ابراهیم را از آتش نجات دادم. منم که نهرها را جاری و چشمه ها را جوشان و درخت ها را برجا نهادم . و من عذاب یوم الظله ام (سوره شعرا/189) .من ندا کننده ام از محل نزدیکی که جن و انس آن را بشنوند. منم که هر روز صدای جبارین و منافقین را با لغت خود آنها می شنوم . منم خضری که موسی را تعلیم داد. و من معلم سلیمان بن داودم .من ذوالقرنین ام و من قدرت پروردگار می باشم .... ای سلمان و ای جندب : کسی که از ما بمیرد در حقیقت نمرده و کسی که از ما غائب گردد در حقیقت غائب نیست و کسی که از ما کشته شود در حقیقت کشته نیست .

 

 

سپس فرمود ای سلمان و ای جندب عرض کردند : بلی ای امیرالمؤمنین علیه السلام!

 

 

فرمود: من فرمانروای همه مردان مؤمن و زنان مؤمنه از گذشتگان و آیندگان هستم. و به روح عظمت تأیید شدم و با همه این اوصاف بنده ای از بندگان خدا هستم .ما را "خدا " ننامید و سپس آنچه می خواهید در فضیلت ما بگویید و هرچه تلاش کنید به حقیقت آنچه که خداوند برای ما قرار داده بلکه به یک دهم از یک دهم آن نخواهید رسید به خاطر اینکه ما نشانه های خدا و راهنمایان و حجت و جانشینان و امینان و پیشوایان از طرف او هستیم. ما چهره زیبای خدا و چشم بینای او و زبان گویای او هستیم .به سبب ما خداوند بندگانش را عذاب می کند و به سبب ما پاداش می دهد و ما را از میان خلق خود برگزیده و اختیار گردانیده و طاهر کرده و اگر کسی چون و چرا کند و اعتراض به گزینش پروردگار نماید به خداوند کافر گشته و مشرک است، زیرا ( از آنچه خدا انجام می دهد سوال نمی شود او مورد بازجویی قرار نمی گیرد بلکه بندگان هستند که بازخواست می شوندسوره انبیا/23)

 

 

سپس حضرت فرمودند: من به اذن پروردگارم می میرانم و زنده می کنم .به اذن او به آنچه می خورید و آنچه درخانه هایتان اندوخته می کنید خبر می دهم و آنچه را در دلهایتان پنهان می کنید می دانم و امامان دیگر از فرزندان من اینها را می دانند و هرگاه دوست داشته باشید و بخواهید چنین کاری می کنند زیرا ما همگی یک حقیقت هستیم . اول ما محمد است وسط ما محمد است و همه ما محمد هستیم پس بین ما فرق نگذارید ، ما هرگاه بخواهیم ،خدا می خواهد و هر زمان نپسندیم، خدا نمی پسندد .بدبختی و تمام بدبختی نصیب کسی می شود که فضایل ما و خصائص ما و آنچه را که خدا به ما عنایت کرده انکار کند، زیرا کسی که چنین کند در حقیقت قدرت خداوند و خواست و مشیّت پروردگار را درباره ما نپذیرفته و انکار کرده است .ای سلمان و ای جندب خداوند به ما برتر و والاتر و بزرگتر از همه ی اینها عطا کرده است عرض کردیم : ای امیر مؤمنان علیه السلام آن چیست که بزرگتر از همه اینها است فرمود: پروردگار ما به ما اسم اعظم عطا کرده و بخشیده است که با آن آسمان ها و زمین و بهشت و جهنم را می شکافیم و در می نوردیم به آسمان بالا می رویم و به زمین فرود می آییم .به مغرب می رویم و به مشرق می رویم ،به عرش الهی قدم گذاشته و در پیشگاه الهی برآن می نشینیم . و هر چیزی حتی آسمان ها ، زمین، خورشید، ماه ، ستارگان ، کوه ها ، درختان، جنبندگان، دریا ها، بهشت و جهنم از ما اطاعت می کنند تمام اینها را خداوند به اسم اعظمی که به ما آموخت و به ما اختصاص داد، عطا کرده است و با تمام این اوصاف ما می خوریم و می آشامیم و در میان بازار ها راه می رویم و این امور را به امر پروردگارمان انجام می دهیم و ما بندگان با کرامت خداوندیم که او را به گفتار سبقت نمی گیریم و به امر و فرمان او عمل می کنیم ما را معصوم و پاک قرار داد و بر بسیاری از بندگان مؤمنش برتری بخشید و ما می گوییم : (حمد و سپاس مخصوص خداوندی است که ما را هدایت نموده و اگر هدایت و لطف الهی نبود به آن راه نمی یافتیم سوره اعراف/43 ) و ( کافرین سزاوار عذاب شدند وعده ی عذاب درباره آنها حتمی است سوره زمر/ 71 ) و آنها کسانی هستند که آنچه خداوند به ما بخشش و احسان نموده قبول ندارند و انکار می کنند.

 

 

ای سلمان و ای جندب این است پاسخ شما که از معرفت من به نورانیت، پرسش نمودید آن را حفظ کنید و نگهدارید که باعث رشد و کمال است و همانا هیچ یک از شیعیان ما به حد بصیرت نمی رسد تا مرا به نورانیت بشناسد و وقتی چنین معرفتی پیدا کرد به حد بصیرت و بلوغ و کمال رسیده و درمیان دریایی از علم فرورفته و درجه ای از فضل و برتری را پیموده اند و بر سرّی از اسرار پروردگار و گنجینه های پوشیده او آگاهی یافته اند.

 

 

 

 

 

مشارق الانوار ص160

 

بحار الانوار ج26ص1-7

 

القطره به نقل از این دو

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یا حق و یاعلی مدد

 

غیرتعلی گیلانی




-----------------------------------------------------

-----------------------------------------------------



7- حکایتی از حضرت بهارعلیشاه یزدی (قدس ) {یه عشق برادری با اخوان خاکسار جلالی ابوترابی .} نوشته جناب حاجی خورسند حضرت معصومعلیشاه دام عمره العالی


هو


یک قصه نیست قصه عشق وین عجب
 کز هر زبان که میشنوم نا مکرر است

 

دریکی ازسفرهایی که جناب ایة الحق ، انسان العین وعین الانسان ،فخرالحاج حضرت مستطاب بهارعلی شاه یزدی قدس سره القدوسی از نجف اشرف  بقصد تهران مسافرت فرموده بودند. وبر اساس تاریخ حرکت ورود ایشان به تکیه تهران (مطهریه)  در موعد مقرر صورت نپذیرفت، همگان وخصوصا جناب خیر الحاج  حضرت مستطاب حاجی مطهر علیشاه شیرازی قدس سره الشریف که در ان زمان از طرف حضرت بهار علی شاه "ره" مسئولیت فقرا ایران وخصوصا تهران به ایشان واگذار شده بود بشدت نگران شده وجهت کشف حقیقت وعدم ورود معظم له به تکیه تهران در جستجو وتکاپو بودند .همه فقرا مشایخ حرکت ایشان از نجف به تهران را مورد بررسی قرار داده واز دوستان واقوام در شهرها جویا می شدند.و هر کس اطلاع پیدا میکرد فورا گزارش می داد. پس از چند روز اطلاع حاصل گردید که معظم له در چند روز گذشته وارد تهران شده اند. ولی به تکیه تشریف نیاورده اند. ونگرانی ها دو چندان شد من جمله از افرادی که ماموریت داشت در جستجوی حضرت درویش بهار علیشاه باشد .جناب حیدر علی شاه خباز تهرانی بود (مشار الیه در ان زمان از طرف دولت مسئولیت وسرپرستی نانوایان پایتخت را عهده دار بود)ایشان در ضمن سرکشی وبازدید از دکانهای نانوایان شهر تهران در جستجوی پیر و مرشد خود هم بودند. که ناگهان در دکان نانوایی در کنار شهر تهران در منطقه دور افتاده مشاهده کردند که حضرت درویش بهار علیشاه با لباس کارگران مشغول به زدن "وردنه" می باشند ودر ان دکان نانوایی بعنوان کارگر استخدام شده اند با مشاهده این صحنه مات ومبهوت به حضرت درویش نزدیک شده ویارای تکلم نداشتند که حضرت درویش با ایما واشاره به ایشان می فهماند که اشنایی ندهند.جناب حیدر علی شاه در گوشه ای  نشسته وبه انتظارامرپیرومرشد شان لحظه شماری می کند تا اینکه فراغتی حاصل می شود وحضرت درویش می فرمایند:که در بدو ورود به تهران با خانواده ای برخورد کردم که پدر خانوده فوت شده  و مادر این خانواده سرپرستی فرزندان یتیم خود را عهده دار بود.این خانواده که  بی خانمان و گرسنه و بی پناه در کنار  گذری  چادر زده بودند.

با مشاهده این حقیر که درویش هستم با حالت نالان وزار بطرفم امده وتقاضائی کمک نمودند.صحنه عجیبی بود حالم دگرگون شد مولا علی روحی فداه را ناظر دیده وماموریت خود را در این دیدم که هر چه در چنته خود دارم  با هدایایی که برای فقرا تکیه تهران اورده بودم همه وهمه را با چنته و هر چه داشتم بجز لباسی که درتنم بود حتی عبا و قبا وتاج درویشی وکشکول و....... به این خانواده بخشیدم وخود مفلس و فقیر شدم واز انجایکه باید برگ سبزی تهیه می نمودم تا برای فقرا به.. تکیه بیاورم  به فکرم رسید که چند روزی در این نانوایی مشغول بکار شوم تا پولی تهیه وبرای اقایان فقرا برگ سبزی اماده وتقدیم نمایم معظم له 10 روز بعنوان کارگر مشغول کار بودند تا با عرق جبین و کد یمین پول تهیه وبرگ سبزی برای فقرا بیاورند وایشان به همراهی حیدر علی خباز به بازار رفته وبرگ سبزی تهیه به تکیه تشریف اوردند. خدایش با اولیا طاهرینش محشور  فرماید. "فاعتبروا یا اولی الابصار "
جلوه انسان العین وعین الانسان فخر الحاج  حضرت درویش حاج بهارعلیشاه یزدی(ره) و آیة الحق و العرفان جناب خیرالحاج حضرت درویش حاجی مطهرعلیشاه شیرازی(ره) و همه مشایخ و فقرایی که سر به سینه تراب گذاشته اند 
برقرار از دم گرم هشت چهار


 

-----------------------------------------------------

-----------------------------------------------------


8- حکایات و روایات  نغز


8-1) آخوندی چون من , درویشی چون تو( حکایتی نقل شده از عارف صمدانی و سالک حقانی حضرت حاج شیخ حسنعلی نخودکی رضوان الله تعالی علیه)



آخوندى چون من، درویشى چون تو


آقا شیخ على فرزند حاج شیخ حسنعلى نخودکى اصفهانى گوید: از پدرم شنیدم که درویشى به خدمت عالم عامل مرجع تقلید مرحوم آیت الله شیخ مرتضى انصارى شرفیاب شد و از ایشان درخواست کرد که ۴۰ روز در خدمتش باشد. چون ۴۰ روز خدمت به پایان رسید، عقاید دینى خود را به شیخ عرضه کرد و بعد از او پرسید: در این مدت از من، خلافى دیدى؟

شیخ فرمود: نه تنها خلافى که ترک اولایى هم از تو ندیده ‏ام. عرض کرد: با آن که رفتار مرا مطابق شریعت اعلام فرمودى، پس این خصومت که میان آخوند و درویش هست از کجاست؟ شیخ کمى در اندیشه فرو رفت و آن گاه گفت: آخوندى چون من، با درویشى چون تو، هرگز خصومتى ندارد؛ دیگران را نیز از خودشان بپرس.


برگرفته از کتاب شریف تحفه جوانان نوشته حضرت استاد سید علی اکبر صداقت تلمیذ مرحوم آیت الله کشمیری


ارسالی از جناب حاجی خورسند معصوم علیشاه دام عُمرُه العالی

 



-----------------------------------------------------


8-2) حکایت میزبانی درویش

هو

حکایت

روزی درویشی به جهت دیدار برادر طریق خود از دیار خود راهی شد و پس از چند روزی بالاخره به روستائی که رفیق راهش در آن سکنا داشت رسید .
از مردم أن دیار جویای محل سکونت برادر طریق خود شد، و سر انجام یکی از مردم آن محل وی را شناخت و راهنمائی داد .
پس از رسیدن به خانه مورد نظر ،لختی تأمل نمود و سپس دق الباب کرد ، صاحب خانه که برادر طریقش بود صدا زد که بفرمائید ، بفرمائید و پس از مدت کوتاهی درب خانه را گشود و چشمشان به جمال یکدگر روشن و حال و احوال پرسی و صفا و..... خلاصه صاحبخانه خیلی خوشحال از اینکه پس از مدتها رفیق راه خود را دیده است و بسیار از میهمان خود تکریم کرد و تا چند روزی به همین منوال گذشت و هر روز آنچه از آداب پذیرائی میدانست در حق برادر طریق خود فروگذاری نکرد تا اینکه بالاخره درویش ما قصد بازگشت به دیار خود کرد.
درویش میزبان از اینکه این مدت به سرعت طی شده است ابراز ناراحتی داشت و افسوس میخورد که چرا این مدت دیدار کوتاه بوده و از این دست مطالب .هنگام خدا حافظی شد و وقت رفتن ؛درویش میزبان از برادر خود سوال کرد که امیدوارم به شما خوش گذشته باشد ؛ به فقیر که بسیار خوش گذشت ولی با کمال تعجب دید که میهمانش پاسخ داد که اتفاقاً اصلاً به ما خوش نگذشت و اگر چنانچه روزی نزد ما بیائی رسم و راه پذیرائی و میهمان نوازی را نشانتان خواهم داد.
درویش میزبان در تعجب و ناراحتی ماند و به هر تقدیر آن روز گذشت.

دو سه سالی گذشت

اتفاقاً درویش میزبان ما گذرش به دیار برادر طریقش. افتاد و پیش خود گفت خوب است حال به سراغ برادرم بروم و دیداری تازه کنم . 
همین کار را هم انجان داد و رفت تا به محل سکونت رفیق راه خود رسید .

در آن هنگام دید که برادرش مشغول انجام کار و کسب معاش است . صدا زد سلام برادر و دوباره دیدار حاصل شد.

وقت شام شد دید که بالاخره مطبخ گویا خاموش است و نهایتاً سفره ای پهن شد و نان پنیری و ..آن شب گذشت
فردا هم به همین منوال با آب دوغ خیار و چای و نان و شیر گذشت تا چند روز با هم از دقائق فقر و سلوک صحبتی داشتند و خاطرات می گفتند و بعضی نکات را واکاوی مینمودند و در عین حال درویش میزبان به کسب خود که گیوه دوزی بود نیز مشغول بود. تا اینکه بالاخره هنگام خداحافظی رسید . درویش میهمان طاقت نیاورد و به برادر خود رو کرد و گفت : رفیق من ؛ شما در هنگام خدا حافظی از منزل فقیر ابراز ناخشنودی کردی که رسم پذیرائی و میهمانداری را رعایت نکرده ای و.... در حالی که آنچه از دستم بر می آمد در حق شما کوتاهی نکردم . حال میبینم در طی این چند روز هیچ زحمتی به خود ندادی !؟بگو رمز این رفتار چیست؟
درویش میزبان جواب داد که آری با دیدار فقیر تو آنچه از دستت بر می آمد ، خودت و خانواده ی محترمتان انجام دادید ، و هر بار سفره ای پهن میشد فقیر بسیار خجالت زده میشدم. و اگر چند روزی بیش می ماندم ، احتمال خسارات مالی زیادی می رفت. 
لا کن شما در اینجا هیچ زحمتی برای فقیر نداشتید و چنانچه سالی هم اینجا بمانی برای فقیر مزاحمتی نخواهید داشت که هیچ مایه خوشنودی و فراق بال و راحتی جانم نیز هستید عزیز من.

درویش میزبان این بگفت و درویش میهمان این شنود و برفت .


-----------------------------------------------------


8-3) حکایتی از درویش تسلیم علی




هو العلی الاعلی

خاطرات بجامانده از کردار و گفتار دراویش یکی از داشته هائی است که در چنته دروایش هر دوران و روزگاری یافت می شود ،از آن جهت که باعث ایجاد شوق و ذوق و نیز تنبه و عبرت است.

درویش تسلیم علی یکی از مریدان حضرت صفی الحق رضوان الله تعالی علیه بود . ایشان هنگامی حضرت صفی علی شاه (قدس)از یزد می گذشتند ،با دیدن این مرد خدا حال جذبه بر وی مستولی میگردد و بی اختیار به دنبال حضرت صفی الحق به راه افتاده و با ایشان حرکت میکند و تا آخر عمر شریفش نیز در خدمت حضرت صفی علی شاه رحمت الله علیه بود .
در وصف حال ایشان از حضرت صفی الحق نقل است که ایشان فرمود :اگر در روزگاری دُمِ شُتری به زمین رسید ، درویشی چون (تسلیم)دوباره زاده خواهد شد.(از آن جهت که تحت هیچ شرایطی دُم ِشُتر به زمین نمی رسد حتی اگر بر روی زمین نشسته باشد).اشاره است از برای محال بودن تکرار زاده شدن چنین درویشی.
خلاصه عرض کنم ،از درویش تسلیم شطحیاتی نقل میشود و بعضی از گفتارهایش تأمل برانگیز است ،منباب نمونه توجه شما را به خاطره ای از این مرد خدا جلب مینمایم.

نقل است که روزی درویش تسلیم خَر خود را با چوب کتک می زد . اخوان از این حرکت ناراحت شده به حضرت صفی علیشاه شکایت میبرند .
جناب صفی نیز با دیدن این وضع به درویش تسلیم تذکر میدهند که :

نزن ، چرا خَر را با چوب میزنی !؟ آدم که نمی شود . خَر است .


در جواب حضرت عرض میکند ، بله آقا میدانم آدم نمی شود ، ولی خب تسلیم که میشود....!

با شنیدن این کلام حضرت صفی لبخندی میزند وبه اتاق خود برمیگردد.




یاعلی مدد



-----------------------------------------------------

8-4) حکایت درویش شبگرد

هوالعلی الاعلی

امابعد،همانگونه که مستحضر میباشید یکی از روش های تعلیم و تربیت ،بکار گیری حکایات و پند و اندرزهایی شیرین و روح نواز است ،از آنجهت که انسان باطناً از شنیدن داستان و حکایت لذت میبرد و این خصیصه ی همه ی انسانهاست. در بین طوائف و طبقات و دوده های مختلف اهل معنا ، حکایات و تذکره هائی از درگذشتگان و صوفیان و قلندران و مردان مرد عرصه و میدان سلوک بطور سینه به سینه نقل میگشته که باعث ایجاد شوق وذوق و همتی مضاعف در روح و روان و قلب طالبین راه بوده است.

گاهی شنیدن این حکایات از محدوده تحمل و ادرک و عقل خارج است و به کذب مینماید ، لاکن در همه موارد نکته و مقصود آن حکایات ، بار آموزشی بسیار قابل توجهی است که مورد نظر گوینده و نقّال آن بوده است . . در اینجا برای نمونه یکی از آن حکایات را برای شما عزیزان ارائه مینمایم، باشد که مورد توجه همه عزیزان رهنورد و مرضی رضای حق واقع گردد . اللهم آمین یا رب العالمین .


(قلندر شبگرد)

در یکی از شب های سرد زمستان که برف سنگینی آمده بود ،درویش قلندری، تو کوچه پسکوچه های (پسقلعه)روستای کوه پایه ای شمال تجریشِ تهران، درحالی که از شدت سرما به خود می پیچید ، و دیگر توانی برای ادامه حرکت نداشت ، جلوی درب یکی از خانه های قدیمی که پادری کوچکی داشت ایستاد و کوبه ی درب خانه را به صدا درآورد تا بلکه صاحبخانه نظر لطفی کند و به وی برای سپری شدن آن شب کمکی کند .

در آن سالها این کردار دور از ذهن نبود و مردم برای دراویشی که پرسه میزدند احترامی قائل بودند و تا آنجا که در توانشان بود ،با لقمه غذائی و یا چند سکه ای که در کشکول دراویش میگذاشتند ،از آنها همایتی بعمل می آوردند.
در هر صورت درویش قلندر ما درب خانه ی مورد نظر را دق الباب کرد.
شبِ ظلمانی بسیار سردی بود که از شدت سیاهی امکان دیدن راه و مسیر بدون چراغ امکانپذیر نبود.
مدتی گذشت و خبری نشد , مجدد قلندر شبگرد حکایت ما از آنجهت که چاره ای نداشت حلقه ی درب خانه را به صدا دراورد و بالاخره پس از دقائقی صاحبخانه با چراغ پی سوزی پشت درب خانه پاسخ داد که ؛ کیه, اینوقت شب!؟
درویش گفت سلام اخوی؛ درویشی هستم در راه مانده و از شدت خستگی و سرما توان حرکت و ادامه راه را ندارم، اگر محبتی کنید و لطفی کنید، یک امشب را به فقیر اجازه استراحت دهید ، صبح بعد از فریضه نماز خواهم رفت و بیش از این زحمتی نخواهم داشت.
صاحبخانه درب خانه را گشود و ناگاه مشاهده کرد مردی درشت اندام با موها و محاسنی بلند، کمی وحشت کرد و مجدد سوال کرد شما کی هستی اینموقع شب؟ ،زمستان؟ ،اینجا بالای کوه ؟
درویش قلندر مجدد عذر خواهی کرد و ابراز کوچکی کرد و با شرم و خجالت از زحمتی که ایجاد کرده است ابراز تاسف کرد و ماجرای خود را که چطور شده به آنجا رسیده است را خیلی مختصر تعریف کرد و علت ناچار بودنش را شرح داد که چاره ای نداشته و از سر ناچاری دق الباب کرده است .
بالاخره صاحب خانه عنوان داشت که درویش من یک اتاق کوچکی همینجا کنار هشتی درب خانه دارم لاکن آتش و سوختی برای گرم کردن آن اتاق ندارم. حال میتوانی داخل شوی و دراتاق منتظر بمانی تا از همسایه ها مگر آتشی و سوختی قرض کنم و کمی اتاق را گرم کنم .
درویش پذیرفت و اجازه گرفت و وارد اتاق مورد نظر شد،
خانه های قدیم آنطور بود که معمولاً یک دو اتاقی کنار دربِ ورودی داشت و به وسیله ی یک راهرو به حیاط منتهی می شد و آنطرف حیاط اندرونی بود و مطبخ و آب انبار و زیر زمینی داشت,
صاحبخانه باعجله به سراغ دوستان و همسایه ها رفت تا مگر آتشی و هیزمی پیدا کند . در آن سالها آتش و سوخت مطاعی نبود که به راحتی در دسترس همگان باشد و لذا دارای اهمیتی به مراتب بیش از حد تصور این روزگار ما داشت.
به همین سبب هر کجا که مرد صاحبخانه رفت ناموفق بود و بالاخره دست خالی بازگشت.
وقتی درب اتاق را باز کرد که برای درویش جریان را بازگو کند؛ با کمال تعجب دید که ابای درویش و چنته و تبرزینش در اتاق هست ولی از خودش خبری نیست.؛ وحشت کرد که این آدم اینموقع شب کجا باید باشد . به سراغ خانواده ی خود رفت ، داخل مطبخ و زیرزمین و .....هرجاکه میتوانست جستجو کند را سرکشی کرد ولی اثری از آن مرد که خود را درویش معرفی کرده بود نیافت . با خود می اندیشید که چطور اینموقع شب به این مرد اطمینان کرده و وی را به داخل خانه خود راه داده !؟ و خلاصه بسیار ناراحت بود . درهمان حال مجدد به اتاقی که آن مرد را راه داده بود سرکشی کرد ، و ناگهان دید که هیکل مرد مورد نظر که خود را درویشی معرفی کرده بود مثل یک گیاه از دل زمین سر درآورد و در همانجا که ابتدا نشسته بود سبز شد .
صاحبخانه وحشت کرد و فریاد زد که ؛ تو کی هستی !؟ چرا آمدی اینجا و ما را به وحشت انداخته ای!؟ و داد و فغانی به راه انداخت.

درویش قلندر حکایت ما خیلی عذر خواهی کرد و پاسخ داد,

حقیقت حاجی جان بسیار سردم بود و دیدم که شما نیامدی ،

دیدم چاره ای ندارم جز اینکه یکسر بروم تا جَهَنَم تا بلکه از آتش آنجا گرم شوم.

صاحبخانه که با چشمان خو دیده بود که درویش از زیر لباسهای افتاده بر روی زمین دوبار سبز شده بود، سوال کرد .
خب چی شد ،بالاخره گرم شدی!؟
درویش قلندر که دیگر توانی نداشت ، با حالت ضعف و ناتوانی اذعان کرد که : 
نه اتفاقاً هیچ آتشی در جَهَنَم نیافتم !
ومتعجب از مَلِک جَهَنَم پرسیدم که ؛ این آتشِ جَهَنَم کجاست!؟

در پاسخِ سوالم یکی از مَلِک های نگهبان جَهَنَم رو به من کرد گفت:


(ما در اینجا آتشی نداریم، شما اگر آتش میخواهید باید با خودتان بیآورید........)





فافهم. ماقَلَّ وَ دَلَّ


والسلام



یاعلی مدد



-----------------------------------------------------

8-5) حکایت پرسه سالک

هو

 

اما بعد . بزرگی از اکابر ارشاد علوی رضوی در ایامی که مراتب سلوک را نزد استاد طریق خود طی میکرد

به دستور مراد و مرشد خود موظف به (پرسه) شد.

یعنی دستور گرفت که بی زاد و توشه عازم خراسان و زیارت حرم مقدس آقا علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه والثنا گردد

در آن ایام آن بزرگوار مشغول تحصیل علوم الهی فقه و حدیث و اخلاق و فلسفه بود و انقطاع از مکتب و درس شاید غیر منطقی می نمود و خساراتی بر آن مترتب بود . لاکن بلافاصله اطاعت امر مراد و به سمت خراسان با پای پیاده اقدام و حرکت نمود . مسیری بیابانی  با آبادی هایی که از یکدیگر فاصله های بسی طولان دارد.

چند روزی گذشت و خلاصه تاب و تحمل به حد بسیارزیادی از بین رفت و کار غیر ممکن بنظر میرسید تا اینکه در میانه ی  راه

سیاه چادر برافراشته ای   نمایان شد

سالک طریق حکایت ما بسیار خوشحال از اینکه بالاخره یک محلی پیدا شد به سمت سیاه چادر رفت و اتفاقا مشاهده کرد که درویشی با محاسنی بسیار کوتاه و شاربی بسیار بلند تنها در آنجا گویا بیتوته نمونده است . سلام کرد و اجازه خواست و با روی خوش درویش چادرنشین مواجه شد  . خیلی از وی به گرمی و صفا استقبال و پذیرایی کرد البته با همان اندک متاعی که بود ولی بقدری محبت در میان بود که خستگی کل راه تا آنجا به یکباره از وجود سالک طریق حکایت ما رخت بربست

بعد از مدتی که بایکدیگر گفتگویی  داشتن درویش چادرنشین متوجه شد که بله ایشان با اذن مراد خود موظف به پرسه و عازم خراسان است .لذا از وی خواست که اگر نیاز به استراحت بیشتری دارد میتواند دو روزی آنجا باشد و تجدید قوا کرده مجدد به مسیر خود ادامه دهد

سالک طریق حکایت ما هم پذیرفت و بسیار سپاسگزار ی نمود

خلاصه کنم بعد دوروز  لحظه خداحافظی سر رسید ولی قبل آن  سالک طریق حکایت ما رو کرد به درویش چادرنشین و به وی گفت که از همه گونه محبت هایتان کمال تشکر را دارم  لاکن درویش جان میخواهم قبل از رفتن سوالی که برایم پیش آمده را از شما بپرسم

او پذیرفت و گفت هرچه میخواهی بپرس اگر در اندازه ی بضاعت باشد حتما پاسخگو خواهم بود

بعد سالک طریق حکایت ما پرسید حقیقت این ایامی که در محضر شما بودم همه گونه محبت از شما دیدم و مطالبی نغز از شما یاد گرفتم لاکن خیلی متعجب شدم از این بابت که در طی این چند روز شما نماز نخواندی؟

گفت چطور نخواندم من که هر روز چند نوبت اینجا نماز خواندم

سالک طریق مجدد اظهار داشت که والا من مشاهده نکردم . منباب مثال شما وضو نساختی

گفت: ها وضو ریاست . من همین مقدار دستم را تا مچ و صورتم را آب میپاشم تا ریا نشود.

مجدد گفت آخر رو به قبله نه ایستادی ؟

گفت : ها رو به قبله ایستادن ریاست. من همینقدر که دو زانو مینشینم و رو به هر طرفی که قصد نماز داشته باشم  از آنجا که خدا  همه جا هست و محدود به قبله نیست و به این صورت نماز بپا میدارم

مجدد سالک طریق اظهار داشت آخر درویش خدا  نشنیدم شما حمد و سوره بخوانی  به رکوع و سجود بروی  و ....؟

درویش چادر نشین مجدد گفت : ها خواندن حمد و سوره و رکوع و سجود ریاست

من همینقدر با ادب سه بار میگویم

یاعلی بابا  مانوکرتیم .یاعلی بابا  ما نوکرتیم . یاعلی بابا  ما نوکرتیم و      ختم کلام

 

آنگاه سالک طریق حکایت ما کاملا قانع و به مسیر خود ادامه داد.

 

 

 

یا  علی   بابا  ما     نوکرتیم


-----------------------------------------------------

8-6) روایتی از جناب صفاعلیشاه رحمت الله علیه


*«یاعلی مدد»*

به روایت محمود نشاط٬

همسر ظهیرالدوله پس از انهدام و غـارت مـنزل خـود توسط محمدعلی شاه قاجار ٬
بـا تأسف و تحسر به جناب ظهیرالدوله صفاعلیشاه ره که آنزمان حاکم شهر رشت بود نوشت :
«تو به خـواب راحـتی مـن در اسـیری می روم.
خانه ام را ویران کردند و هستیم را به یغما بردند.
دیگر آه در بساط ندارم.
پسرم نیز دستگیر شده و در اندیشه کشتنش هستند.»

جناب علیخان ظهیرالدوله (رحمت الله علیه) در پاسخ نوشت:

خانم عزیزم٬ خوب شد که آن همه جواهر و زخـاریف [زخـارف] را کـه خـون دل مستمندان بود بردند و ما را آسوده نمودند٬ هر وقت به صندوقخانه تو سر میکشیدم
و آن چیزهای پوچ و مزخرف را می دیدم نیشهای مار و عقرب به تن خود احساس می کردم.

سپاس خدای را که از این همه رنج تنم آسود٬ و از آن شکنجه و درد رهیدیم.
خدای پسرمان هم کریم است٬ مولی سخی است.


حکایت فوق ازشیخ بزرگوار حضرت درویش حاجی خورسند معصوم علی شاه ادام الله تأییداة دریافت و ثبت گردید.

-----------------------------------------------------

-----------------------------------------------------


9-غزلی از حضرت خیرالحاج  میرزا حسن اصفهانی صفیعلی شاه(قدس سره الشریف)


هُو

غرقیم در محیط غم ای کشتی نجات
ما را بکش ز ورطه حیرت به ساحلات

از جرم اوفتاده نپرسد گه مدد
آنکس که قادر است به تبدیل سیئات

افعال بد ز ماست تو دانی و ما ولیک
مقدور ما نبود فرار از مقدرات

ما را بگیر دست که هرگز نداده ای
درمانده را نجات به شرط محسنات

افتادگان ورطهء نقص و نوائبیم
ای دست ما و دامن عفوت به نائبات

هر کس به مأمنی ز حوادث برد پناه
مائیم و آستان امانت ز حادثات

روزی که مشکلی و گشاینده ای نبود
بودی و بود دست تو حلال مشکلات

چشم امید بر کرم حیدر است و بس
آن دم که راه چاره شود تنگ از جهات

افکن نظر به مرحمت ای شاه ذوالکرم
بر بنده ای که بر تو گریزد ز سانحات

دستی کز افتقار برویت شود دراز
بر وی بده ز خرمن اقبال خود زکات

آن جرمها که تفرقه آورد در خیال
بر ما یکی ببخش تو یا جامع الشتات

از ما شکستگی است روا ورنه بر فقیر
باشد عنایت تو ز توضیح واضحات

---------------------

-غزلی دیگر 


هوالعلی الاعلی
کِی کجا خاطر رندان جهان ناشاد است است؟
باده دِه باده که بنیاد جهان بر باد است
چون بد و نیک جهان هیچ ثباتی نکند
خُرَّم آنکس که به هر نیک و بدی دلشاد است
این غَمِ دین خورد و آن غَمِ دنیا لیکن
عارف آنست که از هر دو جهان آزاد است
بندهٔ خاک نشینانِ درِ میکده ام
که بَرِ همتشان ،تخت سلیمان باد است
با بد و نیک جهان گر نکنی خو چه کنی؟
چون درِ خواهش‌ِ دل بر رخ کَس نگشادند
اثرِ حُسن عَمل بین که بَسی ملک جهان
رفت بر باد و‌ خرابات هنوز آباد است

(حق رحمت کناد)

 ----------------------------------

----------------------------------

10-کلامی از مرشدنا و مولانا  پیرپادشاه  ، ساعدی سعادتعلیشاه قدس السره العزیز




هو یا علی مدد  

در حدود سالهای دهه ی شصت  هجری شمسی طی نامه هایی از حضرت  علامه حاج شیخ محمدباقر ساعدی خراسانی سعادتعلی شاه رضوان الله تعالی علیه  سوالاتی پیرامون مسائل گوناگون از جمله تصوف و آداب آن عرضه شد که آن پیر فرزانه طبق سیاق گذشنه با محبت تمام و در عین سادگی با ارسال نامه هایی  فقیر نوازی می فرمودند  و جوابیه هایی مرقوم میداشتند . البته آن نامه ها شامل فراز های گوناگونی بود لاکن به بخشهایی از آنها اشاره خواهم داشت و امید وارم با ثبت آن نکات در این صفحه یادگاری باشد برای همه عزیزان رهرو  صادق و ثابت  .. نکته قابل توجه اینکه ، حضرت مرشدنا سعادتعلی شاه ربانی رضوان الله تعالی علیه از طبقه اکابر اولیا الله بودند و مقام ارشادی ایشان بر همگی اهل نظر واضح و مبرهن است که در امر ارشاد طریقت علوی **صاحب فتوا **بودند . فلذا نظر ایشان ختم کلام بوده و خواهد بود . امید که مورد رضایت خاطر همه عزیزان واقع گردد  انشاالله. 

- سوال در رابطه با  چیستی تصوف :

تصوف سراپا آداب است و صوفی باید که بیشتر از دیگران رعایت همه گونه آداب رابنماید .

-سوال در رابطه با چگونگیِ تعیین لقب فقری:

تعیین لقب فقری به عهده ی مرشد است ، هرگاه سالک در سلوک خود کمال پیروی را داشت و به عهدی که با مرشد بسته باقی بود و اورا در همه حال حاضر در پیش خود و ناظر بر اعمال خود دید و این معنی را به اثبات رسانید ، مرشد طبق حقیقتی که از او مشاهده کرده لقبی که مناسب با اوست به وی می دهد . مثلاً مرحوم حاجی رحمتعلی شاه که صدق و صفای واقعی و از خود گذشتگی مرحوم صفی را در وی مشاهده نمود اورا صفی علی ملقب ساخت و هنگامی که موظف گردیدبه ارشاد خلق و تربیت مریدان به پردازد ویرا (صفی علیشاه)گفت -

ازصفی جو داری ار گمگشته ای در راه عشق ---زانکه در زنجیر زلفش سالها دیوانه بود

-سوال در رابطه باچگونگیِ آداب ورود به جلسه و حضور در مقابل پیر :

آداب حضور در مقابل پیر بسیار است از جمله سلام کرده زمین ادب  بوسیده با پیر صفا کرده ، رو به پیر به عقب برگشته در هرکجا جا باشد به نشیند و اگر نزدیک پیر با توجه به رعایت حریم پیر به نشیند بهتر است . باطهارت کامل باشد بی وضو و جنب نباشد ،ساکت باشد و با زبان دل باپیر سخن بگوید و به ذکر قلبی مشغول باشد و اگر در محلی وارد شد که پیر سلسله ی دیگری حضور داشت رعایت احترام او را هم بنماید و در ضمن توجه به پیر خود داشته باشد تا هیبت پیر خود را از دست ندهد.

-سوال در رابطه با اسامی سلاک طرق با توجه به مراحل سلوکی:

مراحل سلوکی مانند مراحل نظامی است که هرچه بیشتر جدیت کند به مراحل عالیه می رسد، از سرجوخگی تا سپهسالاری و یا مانند شاگرد است که از کودکستان شروع و به مقام استادی ختم میشود و به هر موقعیتی که میرسد اسم بخصوصی دارد که به طور خلاصه - طالب . پیر خدمت . پیر صحبت . پیر ارشاد . پیر دلیل . شیخ  . قطب 

( لازم به توضیح است که القابی نظیر شیخ المشایخ و یا قطب الاقطاب نه از ناحیه مرشدان طریق که از ناحیه مریدان عاشق به پیران و مرشدان خود گفته شده و به معنی این است که پیر من ، شیخ من آنقدر والا مقام است که از ناحیه ی ایشان بیش از دو شیخ طریق به یادگار مانده است  . منباب مثال حضرا ت  اقطاب و مشایخ بزگواری چون رحمت علیشاه  - صفیعلی شاه - حیرتعلی شاه  - ادیب العارفین منظورعلی شاه - مرشدنا و مولانا ساعدی سعادتعلی شاه رضوان الله تعالی علیهم اجمعین که جملگی از مشایخ کبار سلسله فقر نعمت اللهی بوده اند ، دارای بیش از دو شیخ مجاز به ارشاد در بین مریدان خود بودند  فلذا از ناحیه مریدان و سلاک متصل به سلسله و زنجیر ارادتمندانشان به اسامی و القاب شیخ المشایخ و یا قطب الاقطاب نامیده شده اند).

سوال در رابطه با فلسفه و علت آفرینش انسان:

خداوند انسان را که مظهر اسما و صفات اوست برای عشقی که به آفرینش او داشته ، وی را آفریده و دو نظر در آفرینش او داشت یکی آن که او (پروردگار و آفریننده کل هستی)را بشناسد، و دیگر آن که آثار ظاهری و باطنی او (خداوند)را هویدا سازد . و او را از همین نظر مشمول لطف و مرحمت خویش قرار داد .


10-1) توصیه هایه حضرت سعادت علی شاه رضوان الله تعالی علیه


الف)-

هو 

 

 

سالک باید در کلیه کارها ویژه در سیر و سلوک ، خدا را در همه حال حاضر در برابر خود و ناظر به اعمال خود بداند 

 

از توسل به اولیای او محمد و آل محمد ص خاطر نکند 

 

همواره با وضو باشد 

 

در هرروز حداقل یک حزب قرآن به خواند و بهتر آن است همه روزه سوره یس را که قلب قرآن است تلاوت نماید و لااقل یکی از سوره ها را که حفظ دارد بخواند 

 

همه روزه خود را مانند روز اول تشرفش ببیند و همان حال و ذوق را در خود احساس نماید 

 

همیشه اوقات طالب حق و حقیقت باشد 

 

از اخلاق ناشایست و افراد ناشایست کاملا دوری کند 

 

رفتار او جوری باشد که مردم به چشم حقارت و بدبینی به وی نگران نباشند 

 

صاحب هر حرفه و فنی که هست نظرش کمک به خلق خدا باشد 

 

دیگران را برخود برتری بدهد

 

طرحی رفتارکند که سرمشق دیگران باشد 

 

هیچکس به خصوص زن و فرزند از او ناراحت نباشد 

 

حق پدر و مادر و زن و فرزند را از هر جهت رعایت نماید 

 

بدی کسی را نخواهد و به کسی آزار نرساند

 

اگر بدهکار است در اولین فرصت بدهی خود را بپردازد و اگر برای او میسر نیست از کسی که وام گرفته خود را مخفی نسازد و با او ملاقات کند و جریان تهی دست بودن خود را به اطلاع او برساند 

 

هفته یک روز به زیارت اهل قبور برود و از نیکوکارانی که در آن جا خفته اند همت بگیرد و خود را پیوسته به آن ها مشاهده کند تا پیش از آنکه به آنها ملحق بشود به تحمیل توشه آخرت بپردازد 

 

سالکی که خود را با مرگ روبرو می بیند هیچ گونه ادعایی ندارد اقدام به ضرر کسی نمی کند خودرا از همه پست تر می بیند در نتیجه در اندیشه موقعیت و مقامی نمی باشد 

 

همه کس دم از هستی می زند و سالک دم از نیستی می زند 

 

سالک همیشه به این شعار متوجه است ( ای درویش جمله برخلاف توأند تو برخلاف جمله باش ) 


----------------------

ب)-

هو


غرض از سیر و سلوک آنست که انسان نقصی را که در خود احساس می کند مبدل به کمال بسازد و این معنی در صورتی وجود پیدا می کند که سالک ، کمال ایمان را به فقر و سلوک داشته باشد و ارادت خویش را به پیرخود و سلسله که با آن ارتباط دارد به کمال برساند ( ارادتی بنما تا سعادتی به بری ) آری پایه اساسی فقر ارادتمندی است. واز خود در برابرایشان چون و چرا ننماید و غرضی جزرسیدن به کمال مطلوب نداشته باشد و صدق و صفا را از ظاهر و باطن خویش آشکارا بسازد و فنای در پیر را که عبارت از پیروی بی چون و چرا نسبت به پیر سلسله است کاملا رعایت نماید .


-----------

ج)-

هو 


سالکان طریقت میبایست طوری در جامعه زندگی و رفتار نمایند که دیگران نسبت به آنها حسن ظن خوبی داشته باشند و از حرکات و رفتاری که شایسته سالک نیست در عموم پرهیز نمایند چرا که هریک از سلاک طریقت نشانگر طریقی بوده که در آن سیرو سلوک می کنند و اعمال برخلاف سبب بدبینی دیگران به طریقت خواهد بود و اخوانی که رعایت موارد عرض شده ننمایند انتسابی به فقیر ندارند.

------------

_ توصیه های اخلاقی و سلوکی حضرت سعادت علی شاه رضوان الله تعالی علیه 

ارسالی از نلاحیه  شیخ بزرگوار طریق حضرت معصومعلی شاه ادام الله تاییداه می باشد.



ادامه دارد

------------------------

------------------------


11- تذکره  حضرت درویش حاجی قاسم توانگر شیرازی نورعلیشاه.        ( اختصار)







مرحوم حاجی قاسم توانگر ملقب به حضرت نورعلیشاه شیرازی در سوم رمضان۱۳۱۶ ه ق مطابق با بیست و پنجم دی ماه۱۲۷۷ شمسی در شهر دهبید (استان فارس) پا به عرصه ی وجود گذاشت  ، جنابش در شیراز در مکتب اساتید عرفان درس خواند و در اوائل جوانی به حضور حضرت حاجی میرزا عبدالکریم منصورشیرازی  معروف علیشاه نعمت اللهی صفیعلی شاهی سعادت یافت ،وی در بیست سالگی با درجه ی افسری در ارتش وارد شد و چون شغل او با احوالات عرفانی تناسب و سنخیتی نداشت ، لذا با داشتن درجه سرگردی از ادامه ی خدمت در نظام صرف نظر نمود و پس از استعفا به نشر روزنامه ای (ادبی-عرفانی)تحت عنوان**عرفان**همت گماشت. قابل ذکر است  روزنامه ی مذکور سالها مورد توجه و استقبال اهل ادب و و عرفان بود . وی در سال ۱۳۴۰ نشر روزنامه ی عرفان را تعطیل و در خانقاه مسکن گزید و طالبین بسیاری را پذیرفته و ارشاد فرمود ،حضرت درویش حاج قاسم توانگر رضوان الله تعالی علیه جهت تکمیل و تداوم سیر و سلوک به حضور منور و پرفتوح عارف ربانی حضرت الخیرالحاج حسن خاوری منظور علی شاه نعمت اللهی صفیعلی شاهی شرف حضور یافت و تجدید عهد و پیمان نمودو ازناحیه حضرتش که قطب مسلم سلسله ی فقر نعمت اللهی صفیعلی شاهی  حیرتی بود نیز مأذون گردید. از ناحیه ی مرحوم حاجی قاسم توانگر رضوان الله علیه افراد شایسته ای تربیت عرفانی یافته و به تعدادی از آنها اذن ارشادمرحمت فرموده اند . سر انجام درسال ۱۳۴۵ شمسی در سن ۶۸سالگی حاجی قاسم توانگر شیرازی نورعلیشاه صفیعلیشاهی رضوان الله علیه دعوت حق را لبیک گفته خرقه نهاد و به دیدار معشوق شتافت .

آرامگاه ایشان در همان خانقاه حضرت حاج میرزا عبدالکریم منصور شیرازی معروفعلیشاه نعمت اللهی صفیعلیشاهی  ، در خیابان احمدی شیراز واقع شده است .

روحش شاد و راهش پر رهرو باد


متن فوق توسط اخوی گرامی و شیخ بزرگوار سلسله جناب حاجی خورسند معصومعلیشاه دام عمره العالی ارسال گشته است




 



ملتمس دعای خیر همه عزیزان


------------------------

------------------------


12- قصاید و غزلیّات و متون ادبی منتخب

12-1) قصیده ای از حضرت میر فندرسکی قدس الله نفسه الزکیه


هو العلی الاعلی

چرخ با این اختران ، نغز و خوش و زیباستی 
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی 
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت 
بررود بالا همان بااصل خود یکتاستی 
این سخن را در نیابد هیچ فهم ظاهری 
گر ابونصراستی و گر بوعلی سیناستی 
جان اگر نه عارض استی زیر این چرخ کهن 
این بدنها نیز دائم زنده و برپاستی 
هر چه عارض باشد او را جوهری باید نخست 
عقل بر این دعوی ما شاهدو گویاستی 
میتوانی تو ز خورشید این صفتها کسب کرد 
روشن است و بر همه تابان وخود یکتاستی 
صورت عقلی که بی پایان و جاویدان بود 
با همه و بی همه مجموعه و یکتاستی 
هفت ره بر فوق ما از آسمان فرموده حق 
هفت در از سوی دنیا جانب عقباستی 
می توانی از رهی آسان شدن بر آسمان 
راست باش و راست رو کانجا نباشد کاستی 
ره نیابد بر دری از آسمان دنیاپرست 
در نه بگشایند بروی گر چه درها واستی 
هر که فانی شد به او یابد حیاتی جاودان 
ور بخود افتاد کارش بی شک از موتاستی 
زین سخن بگذر که این مهجور اهل عالمست 
راستی پیدا کن و این راه رو گر راستی
هر چه بیرون است از ذاتت نیابد سودمند 
خویش را کن ساز اگر امروز و گر فرداستی 
نیست حد و نشانی کردگار پاک را 
نی برون از ما و نه بی ما و نه با ماستی 
گفتن نیکو به نیکوئی نه چون کردن بود 
نام حلوا بر زبان بردن نه چون حلواستی 
عقل کشتی آرزو گرداب و دانش بادبان 
حق تعالی ساحل و عالم همه دریاستی 
گفت دانا نفس ما را بعد ما حشر است و نشر
هر عمل کامروز کرد او را جزا فرداستی 
نفس را نتوان ستود او را ستودن مشکل است 
نفس بنده عاشق و معشوق او مولاستی 
گفت دانا نفس ما را بعد ما باشد وجود 
در جزا و در عمل آزاد و بی همتاستی 
گفت دانا نفس هم با جا و هم بی جا بود 
گفت دانا نفس نه بی جا و نه با جاستی 
این سخن ها گفته دانا هرکسی از وهم خویش 
در نیابد گفته کاین گفته معماستی 
هر یکی بر دیگری دارد دلیل از گفته 
در میان بحث و نزاع و شورش و غوغاستی 
نفس را این آرزو در بند دارد در جهان 
تا به بیند آرزوئی بند اندر پاستی 
خواهشی اندر جهان هر خواهشی را در پی است  
خواهشی را جو که بعد از وی نباشد خواستی




-------------------------------------------------


12-2) قصیده ای از شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی



هو العلی الاعلی

بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
که نه وقتست که در خانه بخفتی بیکار
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق
نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هشیار
آفرینش همه تنبیه خداوند دلست
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
کوه و دریا و درختان همه در تسبیح‌اند
نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار
خبرت هست که مرغان سحر می‌گویند
آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار
هر که امروز نبیند اثر قدرت او
غالب آنست که فرداش نبیند دیدار
تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش
حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار
کی تواند که دهد میوهٔ الوان از چوب؟
یا که داند که برآرد گل صد برگ از خار
وقت آنست که داماد گل از حجلهٔ غیب
به در آید که درختان همه کردند نثار
آدمی‌زاده اگر در طرب آید نه عجب
سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار
باش تا غنچهٔ سیراب دهن باز کند
بامدادان چو سر نافهٔ آهوی تتار
مژدگانی که گل از غنچه برون می‌آید
صد هزار اقچه بریزند درختان بهار
باد گیسوی درختان چمن شانه کند
بوی نسرین و قرنفل بدمد در اقطار
ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر
راست چون عارض گلبوی عرق کردهٔ یار
باد بوی سمن آورد و گل و نرگس و بید
در دکان به چه رونق بگشاید عطار؟
خیری و خطمی و نیلوفر و بستان افروز
نقشهایی که درو خیره بماند ابصار
ارغوان ریخته بر دکه خضراء چمن
همچنانست که بر تختهٔ دیبا دینار
این هنوز اول آزار جهان‌افروزست
باش تا خیمه زند دولت نیسان و ایار
شاخها دختر دوشیزهٔ باغ‌اند هنوز
باش تا حامله گردند به الوان ثمار
عقل حیران شود از خوشهٔ زرین عنب
فهم عاجز شود از حقهٔ یاقوت انار
بندهای رطب از نخل فرو آویزند
نخلبندان قضا و قدر شیرین کار
تا نه تاریک بود سایهٔ انبوه درخت
زیر هر برگ چراغی بنهند از گلنار
سیب را هر طرفی داده طبیعت رنگی
هم بر آن گونه که گلگونه کند روی نگار
شکل امرود تو گویی که ز شیرینی و لطف
کوزه‌ای چند نباتست معلق بر بار
هیچ در به نتوان گفت چو گفتی که به است
به از این فضل و کمالش نتوان کرد اظهار
حشو انجیر چو حلواگر استاد که او
حب خشخاش کند در عسل شهد به کار
آب در پای ترنج و به و بادام روان
همچو در زیر درختان بهشتی انهار
گو نظر باز کن و خلقت نارنج ببین
ای که باور نکنی فی‌الشجرالاخضر نار
پاک و بی‌عیب خدایی که به تقدیر عزیز
ماه و خورشید مسخر کند و لیل و نهار
پادشاهی نه به دستور کند یا گنجور
نقشبندی نه به شنگرف کند یا زنگار
چشمه از سنگ برون آید و باران از میغ
انگبین از مگس نحل و در از دریا بار
نیک بسیار بگفتیم درین باب سخن
و اندکی بیش نگفتیم هنوز از بسیار
تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت او
همه گویند و یکی گفته نیاید ز هزار
آن که باشد که نبندد کمر طاعت او
جای آنست که کافر بگشاید زنار
نعمتت بار خدایا ز عدد بیرونست
شکر انعام تو هرگز نکند شکرگزار
این همه پرده که بر کردهٔ ما می‌پوشی
گر به تقصیر بگیری نگذاری دیار
ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت؟
تاب قهر تو نیاریم خدایا زنهار
فعلهایی که ز ما دیدی و نپسندیدی
به خداوندی خود پرده بپوش ای ستار
سعدیا راست روان گوی سعادت بردند
راستی کن که به منزل نرود کجرفتار
حبذا عمر گرانمایه که در لغو برفت
یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار
درد پنهان به تو گویم که خداوند منی
یا نگویم که تو خود مطلعی بر اسرار

 ----------------------------------


12-3) غزلی از حضرت خواجوی کرمانی رحمت الله علیه

هو العلی الاعلی

گفتا تو از کجائی کاشفته می‌نمائی
گفتم منم غریبی از شهر آشنائی

گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری
گفتم بر آستانت دارم سر گدائی

گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی
گفتم که خوش نوائی از باغ بینوائی

گفتا ز قید هستی رو مست شو که رستی
گفتم بمی پرستی جستم ز خود رهائی

گفتا جویی نیرزی گر زهد و توبه ورزی
گفتم که توبه کردم از زهد و پارسائی

گفتا بدلربائی ما را چگونه دیدی
گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربائی

گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم
گفتم به از ترنجی لیکن بدست نائی

گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی
گفتم از آنکه هستم سرگشته‌ئی هوائی

گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند
گفتم حدیث مستان سری بود خدائی



----------------------------------


12-4) غزلی از حضرت ملا محسن فیض کاشانی رحمت الله علیه 

هو العلی الاعلی

الا یا ایها المهدی  مدام الوصل    و ناولها
که در دوران هجرانت بسی افتاد مشکلها
صبا از نکهت رویت نسیمی سوی ما آورد
زسوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دلها
چو نور مهر تو تابید   دردلهای   مشتاقان
زخود آهنگ حق کردند و بربستند محملها
دل بی بهره از مهرت حقیقت را کجا  یابد
حق از   آیینه رویت  تجلی کرد    بر دلها
بکوی خود نشانی ده که شوق تو محبان را
زتقوی داد زاد ره ، زطاعت بست  محملها
بحق سجاده تزیین کن مَهِل محراب و منبررا
که دیوان فلک صورت از آن سازند محفلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
زغرقاب فراق خود رهی بنما به   ساحلها
اگر دانستمی کویت به سر می آمدم سویت
خوشا گر بودمی آگه زراه و رسم  منزلها
چوبینی حجت حق رابه پایش جانفشان ای فیض 
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها


----------------------------------

12-5) رباعیی از حضرت حاج ملا محسن فیض کاشانی (قدس)

با من بودی منت نمی دانستم

یا من بودی منت نمی دانستم

چون من شدم از میان تو گشتی پیدا

تا من بودی منت نمی دانستم


----------------------------------

12-6) غزلی از سراینده ای نا شناس


هو


گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی ...
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا ...
تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید
گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن ...
عکس یک خنجرزپشت سر پی مولا کشید
گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم ...
راه عشق و عاشقی و مستی ونجوا کشید
گفتمش تصویری از لیلا ومجنون رابکش ...
عکس حیدر(ع) در کنار حضرت زهرا(س)کشید
گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن ...
در بیابان بلا، تصویر یک سقا کشید
گفتمش از غربت ومظلومی ومحنت بکش ...
فکر کرد و چهار قبر خاکی از طه کشید
گفتمش سختی ودرد وآه گشته حاصلم ...
گریه کردآهی کشید وزینب کبری(س) کشید
گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق ...
عکس مهدی(عج) راکشید و به چه بس زیبا کشید
گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین(ع) ...
گفت این یک را بباید خالق یکتا کشید




----------------------------------

12-7) غزلی از حضرت لسان الغیب حافظ رضوان الله علیه

هو


سحرگه رهروی در سرزمینی
همی‌گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آن گه شود صاف
که در شیشه  بماند  اربعینی
خدا زان خرقه بیزار است صد بار
که صد بت باشدش در آستینی
مروت گر چه نامی بی‌نشان است
نیازی عرضه کن بر نازنینی
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
نمی‌بینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی ، نه درد دینی
درون‌ها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت نشینی
گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی
اگر چه رسم خوبان تندخوییست
چه باشد گر بسازد با غمینی
ره میخانه بنما تا بپرسم
مآل خویش را از پیش بینی
نه حافظ را حضور درس خلوت
نه دانشمند را علم الیقینی



----------
12-7-1)

هو

زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
صاحب دیوان ما گویی نمی‌داند حساب
کاندر این طغرا نشان حسبة لله نیست
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست
عاشق دردی کش اندر بند مال و جاه نیس


----------------------------------


12-8) رباعی و دوبیتی از حضرت صفی الحق (قدس)


هو


واعظ که مواعظش به جز نیش نبود 
صوفی که دمی به حالت خویش نبود

افسوس که مردان قلندر رفتند 
گشتیم بسی اثر ز درویش نبود

----------
12-8-1)
هو
زنهار صفی   هزار زنهار   صفی
هرگز دل هیچکس میازار  صفی
تا بتوانی دلی بدست آر  صفی
سر رشته همین است نگهدار  صفی

----------------------------------

12-9) غزلی از فرخی یزدی

هو


گرچه مجنونم و صحرای جنون جای منست
لیک دیوانه تر از من،دل شیدای منست
آخر از راه دل و دیده سر آورد برون
نیش آن خار که از دست تو درپای منست
رخت بربست ز دل شادی و ،هنگام وداع
با غمت گفت که:یا جای تو یا جای منست
جامه ای را که به خون رنگ نمودم،امروز
برجفا کاری تو شاهد فردای منست
سرتسلیم به چرخ آنکه نیاورد فرود
با همه جور و ستم همت والای منست
دل تماشایی تو،دیده تماشایی دل
من به فکر دل و خلقی به تماشای منست
آنکه در راه طلب خسته نگردد هرگز
پای پر آبله بادیه پیمای منست

----------------------------------

12-10) غزلی از حضرت مولانا (قدس)

هو


داد جاروبی به دستم آن نگار
گفت کز دریا برانگیزان غبار
باز آن جاروب را ز آتش بسوخت
گفت کز آتش تو جاروبی برآر
کردم از حیرت سجودی پیش او
گفت بی‌ساجد سجودی خوش بیار
آه بی‌ساجد سجودی چون بود
گفت بی‌چون باشد و بی‌خارخار
گردنک را پیش کردم گفتمش
ساجدی را سر ببر از ذوالفقار
تیغ تا او بیش زد سر بیش شد
تا برست از گردنم سر صد هزار
من چراغ و هر سرم همچون فتیل
هر طرف اندر گرفته از شرار
شمع‌ها می‌ورشد از سرهای من
شرق تا مغرب گرفته از قطار
شرق و مغرب چیست اندر لامکان
گلخنی تاریک و حمامی به کار
ای مزاجت سرد کو طاسه  دلت
اندر این گرمابه تا کی این قرار
برشو از گرمابه و گلخن مرو
جامه کن دربنگر آن نقش و نگار
تا ببینی نقش‌های دلربا
تا ببینی رنگ‌های لاله زار
چون بدیدی سوی روزن درنگر
کان نگار از عکس روزن شد نگار
شش جهت حمام و روزن لامکان
بر سر روزن جمال شهریار
خاک و آب از عکس او رنگین شده
جان بباریده به ترک و زنگبار
روز رفت و قصه‌ام کوته نشد
ای شب و روز از حدیثش شرمسار
شاه شمس الدین تبریزی مرا
مست می‌دارد خمار اندر خمار


----------------------------------
12-11) غزلی از حضرت شاه نعمت الله ولی (قدس)

هو


داد جاروبی به دستم آن نگار
گفت کز دریا برانگیزان غبار
آب آتش گشت و جاروبم بسوخت
گفت کز آتش تو جاروبی برآر
عقل جاروبت نگار آن پیر کار
باطنت دریا و هستی چون غبار
آتش عشقش چو سوزد عقل را
باز جاروبی ز عشق آید به کار
کردم از حیرت سجودی پیش او
گفت بی ساجد سجودی خوش بیار
آه بی ساجد سجودی چون بود
گفت بی چون باشد و بیچاره یار
عقل لای نافیه می دان همی
عشق اثبات حق است ای یار یار
سجده بی ساجد ندانی چون بود
یعنی بی هستی ساجد سجده آر
گردنک را پیش کردم گفتمش
ساجدی را سر ببر با ذوالفقار
تیغ تا او بیش زد سر بیش شد
تا برُست از گردنم سر صد هزار
گردنم یعنی سر هستی بود
تیغ تیز عشق باشد ذوالفقار
چون سر هستی ببرید از بدن
معرفت شد آشکارا صد هزار
ای مزاجت سرد کو طاس دلت
تا در این گرمابه تو گیری قرار
بگذر از گلخن تو در گرمابه رو
جامه بر کن بنگر آن نقش و نگار
گر فسرده نیستی برخیز گرم
ترک صورت کن بمعنی کن گذار
طاس دل بر کن ز تن حمام تن
سوی باغ جان خرام ای با وقار
تا ببینی نقشهای دل ربا
تا ببینی رنگهای لاله زار
خاک و آب از عکس او رنگین شده
جان بتازیده به ترک و زنگبار
از حُجُب بیرون خرامد بی حجاب
رونق گلزار و جان لاله زار
لاله زار و نقشهای بی حساب
از تجلی باشد ای صاحب وقار
چیست شرق و غرب اندر لامکان
گلخن تاریک و حمامی نگار
شش جهت حمام و روزن لامکان
بر سر روزن جمال شهریار
خلوت دل لامکانست از یقین
روزنش جانست و جانان شهریار
گلخن تاریک نفس شوم تست
چیست حمام این تن ناپایدار
من چراغ هر سرم همچون فتیل
جمله را اندر گرفته از شرار
شمعها بر می شد از سرهای من
شرق و مغرب را گرفته از قطار
چون گذر کردی از این و آن به عشق
جامه درپوش از صفاتش ذات وار
باز چون همرنگ و بوی او شدی
یار خود بینی نگار هر نگار
شب گذشت و قصه ام کوته نشد
ای شب و روز از حدیثش ذات وار
شاه شمس الدین تبریزی مرا
مست می دارد ز جام بی خمار
سید ملک وجودم لاجرم
آنچه پنهان بود کردم آشکار

-----------------
12-12) غزلی از مولانا (قدس)

هو


من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مه ست این دل اشارت می کرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته ست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته ست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو


----------------------------------


12-13)غزلی از حضرت درویش وحدت کرمانشاهی (ره)

مـقـصد مـن خـواجـه مـولای مـن اسـت

تــوشـه ی مـــن نـیـز تـقـوای مـن اسـت

در مــنــاجــاتــم چــو مــوســی بــا إلـه

خـلـوت دل ، طــور سـیــنـای مـن اسـت

مـــی روان مــرده ام را زنـــده کــــرد

آری آری ، مــی مــسـیـحـای مـن اسـت

گـاه گـاهـی ایــن رکـوع و ایـن سـجـود

کَــلِّـمِـیـنـی یــا حُـمَـیرای مـن اسـت 

دامــــن تــــدبــــیـــر را دادم ز دســـت

رشــتـه ی تــقــدیـر در پــای مــن اسـت

حـسن لیـلی جـز یکـی مـجنون نـداشـت

عـــالــمـی مــجــنـون لــیـلای مـن اسـت

نــفــی مــن شــد بــاعــث اثــبــات مـن

خـــواجــه در لای مـن إلّـای مـن اســت

نـشـئـه ی نـاسـوتـم انــدر خــور نـبـود

عــــالــم لاهـــوت ، مــأوای مــن اســت

نـام نـیـکت ذکـر صـبح و شـام مـاسـت

یـــاد رویـت ذکــر شـبـهـای مـن اســـت

ره بــه خــلــوتــگــاه وحــدت یــافـتـم

«وحـدتـم»، فــوق گـمان جـای من است

وحدت کرمانشاهی


12-14)ترجیع بندی از حضرت نورالدین شاه نعمتالله ولی قدس السره الشریف


هوالعلی الاعلی

آفتابی درآمد از در و بام
گشت روشن سرای جان به تمام
جان ما جام بود و جانان می
جام چون باده گشت و جانان جام
نور خورشید عشق بر دل تافت
محو شد سایه و نماند ظلام
ساقی عشق ساغر می داد
مست گشتیم از آن مدام مدام
مائی ما چو از میان برخاست
اوئی اوست جز و کل و سلام
چون ازل با ابد یکی گردید
مهر و مه شد یکی چه شام و چه بام
دل به دلبر سپرد و می گوید
سید امروز با خواص و عوام

که همه ظاهرند و باطن یار
لیس فی الدار غیره دیار

اول ما چو آخر ما شد
سرّ پنهان که بود پیدا شد
دور پرگار چون به هم پیوست
نقطه در دایره هویدا شد
هرکه برخاست از خودی بگذشت
وان که با ما نشست از ما شد
آن حبابی که بود ازین دریا
عاقبت باز عین دریا شد
مژدگانی که مه پدید آمد
ابر مائی ز پیش ما واشد
گر محمد نهان شد از دیده
نعمت الله آشکارا شد
به زبان فصیح خواهد گفت
هرکه چون ما به عشق گویا شد

که همه ظاهرند و باطن یار
لیس فی الدار غیره دیار

ای ندیده جمال او به کمال
چند باشی اسیر ظن و خیال
جز خیالش خیال هر دو جهان
بود ای جان من خیال محال
رو در آئینهٔ دلم بنمود
عین خود دید آن مثال جمال
چون همه اوست در حقیقت حال
کی بود نزد ما فراق و وصال
نه به صورت ولیکن از منی
بنگر آن چهرهٔ خوش یک به کمال
یک مثالم به لوح دل بنویس
تا بدانی که اوست عین مثال
مست میخانهٔ قدم گشتم
فارغم از خمار قال و مقال
حالیا حال را غنیمت دان
تا شود روشن از نتیجهٔ حال

که همه ظاهرند و باطن یار
لیس فی الدار غیره دیار

خوش بود روی نازنین دیدن
ماهروی خوشی چنین دیدن
خوش بود گنج عشق بی رنجش
خاصه در کنج دل دفین دیدن
دیده بگشا که خوش بود جانا
بی گمان چهرهٔ یقین دیدن
آفتاب جمال او چه خوشست
در رخ خوب آن و این دیدن
دامنش خوش بود گرفته به دست
دست او هم در آستین دیدن
غم عشقش خجسته باد که دل
خوش بود در غمش حزین دیدن
خوش خیالیست سرو بالایش
خاصه درچشم راستبین دیدن
با خیالش چه خوش بود سید
آینه در نظر همین دیدن

که همه ظاهرند و باطن یار
لیس فی الدار غیره دیار

ای هوای تو کام جان همه
وی غمت مونس روان همه
آفتاب جمال رخسارت
کرده روشن سرای جان همه
حرف موهوم نقطهٔ دهنت
بی نشان می دهد نشان همه
برتری از بیان و این عجب است
که معانی تو است بیان همه
ما همه بلبلان شیدائیم
سر کوی تو گلستان همه
مست آن چشم پرخمار توایم
ای شراب لبت از آن همه
همچو سید شنیده ام به یقین
گفته های تو از زبان همه

که همه ظاهرند و باطن یار
لیس فی الدار غیره دیار


----------------------------------
12-15)

هوالعلی الاعلی

عمری‌ ست گفته‌ ایم به عشق تو یاعلی
یا مَظهرَ العَجائِبُ یا مرتضی علی


دست مرا بگیر که از پا فتاده ام
تا کِی کنم به بحر بلایا شنا علی
من کیستم که بر سر خوانت بخوانی‌ ام
شاهان عالم‌ اند به خوانت گدا ، علی
من کیستم که لاف ز عشق علی زنم
این کلب آستانه کجا و کجا علی
در راه عشق ، غیر حق در میانه نیست
از ابتدا علی‌ ست و تا انتها علی
عنقای عشق در به در قاف قنبر است
دیگر چه سان پرد ، مگس عقل، تا علی
با مهرش از عدم به وجود آمدیم
یعنی که هست رمز فنا و بقا علی
چون خیر و شر رقم به یدالله می‌ خورد
حُسن‌ القضاست از پس سوء القضا علی
در حیرتم که چرا خلق رو به هم زنند
وقتی که هست بر همه، مشکل‌ گشا ، علی
عالم همه خصم و دوست حیدر است
خلقی غریبه اند ، و فقط آشنا علی
بیم عذاب و حساب و کتاب چیست
وقتی شفیع ماست به روز جزا علی
خیبرگشا علی‌ ست علی ، ای خوشا علی
مرحب‌ فِکَن علی‌ ست علی ، مرحبا علی
دل می‌ برد به غمزه ، ز خیل دلاوران
وقتی زند به خوان دلیری ، صلا علی
در گویش ملائکه تغییر می‌ کند
حَیِّ عَلَی اَلصَلاه ، به حَیِّ عَلَیٰ علی
می‌ ایستند خیل ملائک به حرمتش
هرچند می‌ نشست روی بوریا، علی
ارض و سما به گِرد علی چرخ می‌ زند
فرمانبر است عالم و فرمانروا علی
خاک نجف به کرسی عرش استاده است
در آنچه خفته است به این کبریا علی
هر فعل سر زد ز علی همان فضل شد
کاه است هر فضیلتی و کهربا علی
هرچند ناخنش به فلک سر به سر رود
با کودکی یتیم رود ، پا به پا علی
از یُمن طلعتش همه را عفو می‌ کنند
آید اگر به جلوه به روز جزا علی
هیچگاه نبوده جدا از علی ، خدا
هم نبوده دمی جدا از خدا ، علی
مشعر علی و کعبه علی و منا علی
زمزم علی و مروه علی و صفا علی
حیدر ، اباالحسن ، اسدالله ، مرتضی
صفدر ، ابوتراب ، ولی ، ایلیا ، علی
نوح و خلیل و موسی و عیسیٰ و مصطفیٰ
سرّ ظهورِ یک به یک انبیا ، علی
نور نهان به فرّه ی قدسی هشت و چهار
تاج سر و فروغ رخِ اولیا ، علی
او را شناخت وقت عروجش نبی که دید
صاحب سخن خداست و صاحب صدا علی
آن شب که فاصله دو کمان بود تا خدا
خود را رسول گرم سخن یافت با علی
چون روز روشن است زِ بعد لیله‌ المبیت
تنها یکی‌ ست با نبی اهل وفا ؛ علی
در بیش و کم اگرچه نگنجد علی ولی
خصمش کم از خَس است و بیش از طلا علی
در کوچه شد ز جور ، قدش گر دو تا علی
در خانه بوَد مِهر بتولش عصا علی
خلقی ست مبتلای علی ؛ کیست فاطمه
کافتاده در محبت او مبتلا علی
دست خدا علی ست ولی کیست فاطمه
کز جان به راه او همه تن گشته پا علی
چشم خدا علی‌ ست ، ولی کیست فاطمه
کز گَرد چادرش می کشد توتیا علی
شیر خدا علی‌ست ، ولی کیست فاطمه
کز غم به حِرز او ببرد التجا علی
وجه خدا علی‌ ست ، ولی کیست فاطمه
کز عالمی کند به رخش اکتفا علی
می‌ خواستم که مدح علی سر دهم ، ولی
تا خاک پای فاطمه شد رَهنما علی
من اَلکَنم ز مدحت خاتون عالمین
وقتی که گفته حضرت، او را ثنا علی
گوید مگر مدیح علی ، شخص فاطمه
گوید مگر مدیحه ی خیرالنساء ، علی
شادم که جز ولای تو و مهر فاطمه
چیزی نمانده از همه دنیا مرا ، علی
عمری‌ ست گفته‌ ایم علی ” یا علی مدد
مدد ز غیر تو ننگ است یا مرتضی علی


----------------------------------

----------------------------------




13- گذری بر وادی های سلوک 


هو
بسم الله العلی الاعلی
و اشهد ان لا اله الاالله

شنیده ایم که محمـــــود غزنـــــوی شب دی                     

شراب خورد و شبش جمله در  سمور گذشت

گدای گــــــوشـه نشینی لب تنــــــور گــرفت                     

لــب تنـــــور برآن بیــنــــوای عـــور  گذشــت

علی الصباح بزد نعره ای که ای  محـــــمود                     

شـب سمــور گذشـت و لب تنـور گـــــذشت


اما بعد. وادی های سلوک و یا میدان های سلوک در حقیقت فضاهای معنویی است که که دارای آثار و برکات الهی بوده و نتایج آن آثار ، تغییراتی است که در روحیات و خلقیات سالک حقیقی و نیز تحولات باطنی وی موثرخواهد بود ،که البته تبدیل همه ی نواقص به کمالات نزد اهل این راه کاملاً به اثبات رسیده است. بزرگان طریقت به گونه های متفاوتی از تعدد این میدان ها یاد کرده اند . برخی هفت وادی ، گروهی نُه وادی و هستند اکابر و اولیاء خدائی که تا صد میدان و وادی قائل شده و معرفی کرده اند. ولی آنچه در بین اکثر عرفا و سلاسل حقه متداول بوده وهست همان هفت وادی است که به ترتیب ذیل ذکر شده است

-الف -طلب
-ب-عشق
-ج-معرفت
-د-استغنا
-ه-وحدت
-و-حیرت
-ز-فنا
(که البته گاهی به صورت فقر و فنا هم از آن آخرین وادی یاد شده است)

این وا دی های سلوک الی الله هرکدام دارای تأثیرات متفاوتی است که از سالکی به سالکی دیگر نیز با توجه به شرایط مختلفی که هر انسانی منحصر به فرد خود می باشد متفاوت است. یعنی گاهی شدت و عمق و وسعت یک وادی(برای مثال وا دی حیرت)از سالکی به سالک دیگری متفاوت است. اما استاد راه به نگاهی مرید را دریافته و وظیفه ی هدایت را به سر انجام نیکو ختم مینماید.

سلاک طریق هرکدام با توجه به جنسیت روحیات و ظرفیت وجودی دارای  برآمد کرداری متفاوتی هستند . بعضی در حال بسط سلوک مینمایند بعضی در حال قبض . بعضی مجذوبانه بعضی مستانه و برخی مدبرانه ،. نکته بسیار قابل توجه اینکه سالک طریق با توجه به اتصال و ارادت به مراد خود میتواند این وادی ها را یکی پس از دیگری طی نماید.

به چه استدلالی؟!

به این سند که اگر چنانچه در کل دوران سلوک همه سلاک طریق یک فردی هم یافت شود که موفق به طی منازل بدون استاد راه شده باشد. در آخر کار چه خواهد اندیشید !؟ خواهد اندیشید که (من)خود موفق به طی مسیر گشته ام .!!!!

یعنی آخرِ کار همچنان نفس وی فعال است و خود را صاحب موجودیت و هویت می پندارد .
لا کن سالکی که با دستگیری مرادش طی منازل کرد ، پس از اتمام کار خود چه میتواند بیاندیشد جز آینکه (من نبودم که آمدم .. بلکه مرا آوردند.)
و این است برتری سالک حقیقیی که به دست مراد خود طی منازل کرده باشد.

اما مطلبی که همچنان باید توجه داده شود این نکته است که ، این وادی ها عطف به ماسبق نمی شود لا کن پیچیده تر میگردد.

برای روشن تر شدن این مطلب عارضم که منباب مثال ،  وادی طلب خود دارای هفت وادی در درون خود است .

یعنی:
طلبِ در طلب ،عشق در طلب، معرفت در طلب، استغناء در طلب و......فناء در طلب

و دو دیگر

طلب در عشق، عشق در عشق، معرفت در عشق، و......تا فناء در عشق.

و به همینصورت تا فنا ، که می شود:

طلب در فنا ،عشق در فنا ،معرفت در فنا، استغنا در فنا، حیرت در فنا، وحدت در فنا، و فنا در فنا

اللهم الرزقنا باالصحه و العافیه به لطفک الاخفی و به رحمتک یا ارحم الراحمین

مطلب فوق الذکر را سالهای گذشته نزد مراد و مقدتای خود حضرت علامه ساعدی سعادت علی شاه قدس الله نفسه الزکیه برده و معرفی نمودم .
ایشان پس از دقت و تأملی چند ، اظهار داشتند .

(درست است)

بنابر این ؛وادی های سلوکی. ضمن تأکید و تأیید تعاریف گذشته که برجا مانده از برکات وجودی اولیاء بر حق الهی است ،بطور کلی و در مجموع چهل نه میدان و منزل را تشکیل می دهند.


غیرتعلی گیلانی

یاحق



----------------------------------

----------------------------------

14-جایگاه بلند توبه و استغفار در عرفان




هوالعلی الاعلی



اما بعد. همانگونه که بر همه ی شما عزیزان واضح و آشکار است. پویندگان و محققین بزرگواری در رابطه با دقایق و نکات تو در توی عرفان و اخلاق طی سالهای اخیر تلاش های گسترده ای را انجام داده و رساله ها و مقالات و مکتوبات ارزشمندی در این ضمینه ها ثبت و نشر داده اند. در اینجا مقاله ی ارزشمندی از جناب استاد سید علی حسینی که در فصلنامه ی گنجینه ی معرفت انتشار یافته است را نعل به نعل به حضور انور همه شما عزیزان ارائه مینماییم.

با سپاس فراوان از تلاش ارزنده ی ایشان.و آرزوی سلامتی و دوام توفیقات


یاعلی مدد  

-----------------

گنجینه معارف 
توبه و جایگاه بلند آن در عرفان
تاریخ انتشار : 1388/10/23

 منبع : فصلنامه معرفت، شماره 6 , 

حسینی، سید علی


=============================

یکی از مباحث مهم درعرفان عملی و مقامات العارفین توبه است. توبه گرچه در نظر مفسران، علمای علم اخلاق، متکلمان و محدثان از جایگاهی بلند و ارزشی والا برخوردار است اما عارفان و صوفیان توجه ای خاص و عنایتی ویژه به آن مبذول داشته اند. سیری اجمالی در آثار مشایخ بزرگ به وضوح نشانگر این معنی است. از آثار ارزشمند آنان چنین بدست می آید که تقریبا همه اینها توبه را از مهمترین مقامهای سالک راه حق می دانسته اند. بعنوان نمونه در آثار مختلف پیر هرات از کشف الاسرار گرفته، منازل السائرین و صد میدان و... این مطلب با اهمیت خاصی طرح شده است. (1) محیی الدین عربی، چهره برجسته عرفان اسلامی باب مفصلی را در دایرة المعارف بزرگ خود(الفتوحات المکیه) (2) به این امر اختصاص داده است.

نجم الدین رازی در «مرصادالعباد» (3) دو مبحث بسیار مهم در این مورد دارد. مولوی افزون بر طرح مسئله توبه در «مثنوی معنوی » به مناسبتهای مختلفی، توبه نصوح را بطور جالب، جامع و مشروح بیان فرموده است. (4) بلبل گلستان شعر و عرفان، حافظ شیرازی در حد قابل توجهی مسئله را مدنظر داشته و در سی و دو بیت از دیوان خود به بیان توبه پرداخته است، (5) ابن فارض شبستری، و نسفی هر کدام بنوبه خود بر اهمیت این موضوع اصرار ورزیده اند. ما بعنوان نمونه سخنی از خواجه عبدالله انصاری را در ارزش والای توبه نقل می کنیم: «...توبه نشان راه است، و سالار بار، و کلید گنج، و شفیع وصال، و میانجی بزرگ و شرط قبول و سر همه شادی.» (6)

از نشانه های اهمیت توبه، تاریخ دیرینه آن است; زندگی آدم ابوالبشر (7) در این ناسوت خاکی با آن آغاز می شود، پیام آوران بزرگی همانند ابراهیم، اسماعیل، (8) یونس، (9) موسی (10) و پیامبر بزرگ اسلام - صلی الله علیه وآله - هموار در حال توبه و در طلب توبه الهی بوده اند. (11) امیرالمومنین علی ابن ابی طالب - علیه السلام - که همه صوفیان و عارفان بوجودش افتخار می کنند و وی را مرشد مرشدان و... می دانند - و فرزندان معصومش - بویژه امام زین العابدین - علیه السلام - رهنمودهایشان و خصوصا نیایشهایشان مملو از توبه و استغفار است و سلوک معنوی بسیاری از ستاره های درخشان آسمان عشق و عرفان مانند رابعه عدویه، (12) ابراهیم بن ادهم (13) و فضیل عیاض (14) و... با توبه آغاز می گردد و بسیاری از عارفان بزرگ آن را نخستین گام سالک در راه سازندگی می دانند.

از دیدگاه قرآن هم که بی گمان از مهمترین منابع عرفان است، دهها آیه به این امر خطیر اختصاص داده شده است، واژه «توبه » و مشتقاتش نود و دو بار و «استغفار» و مشتقاتش چهل و پنج مرتبه در کتاب خدای عزوجل استعمال شده است. افزون بر اینکه در آیات متعدد و مختلف دیگر هم بدون ذکری از این واژه ها این مسئله مطرح شده است. مفسران کتاب خدا نیز با عنایتی خاص به شرح و بسط و تفصیل معنای این واژه کوتاه اما پر محتوا پرداخته اند; تاملی اندک در تفاسیر شیعه و سنی بویژه تفاسیر عرفانی به روشنی این واقعیت را نشان می دهد بعنوان نمونه پیر هرات در تفسیر ارزشمند خود ذیل اکثر آیات توبه و استغفار، در ابعاد گوناگون توبه سخن رانده است و آهنگ کلام وی نشانگر این است که گاه آنقدر تحت تاثیر نورانیت قرآن قرار گرفته که عنان اختیار از کف داده و مطالب والا و گرانقدری که سرشار از سوز، شیفتگی و عشق است، برای ما بیادگار گذاشته است. علامه طباطبایی نیز افزون بر تفسیر این آیات بحث مفصلی در ذیل آیات 17 و 18 سوره توبه طرح فرموده است. (15)

اخبار و روایات بسیار زیادی نیز در این باره وارد شده است که بی گمان مورد استفاده و استشهاد عرفا در این مبحث بوده است; مرحوم مجلسی مجموعه ای از این روایت را در «بحارالانوار» گرد آورده است. (16)

خواجه نصیر طوسی - رضوان الله تعالی علیه - در تجرید نیز بابی را بعنوان توبه گشوده است و شارحان کتاب وی هم مطلب را مورد شرح و تفصیل قرار داده اند (17) از مجموع اینهانتیجه می گیریم که:

توبه در عرفان، اخلاق، (18) قرآن، حدیث و کلام از جایگاه والا و ارزش گرانقدری برخوردار است.

به هرحال،توبه یکی از مقامات العارفین است، قبل از شروع بحث، به توضیح معنای مقام و سلوک می پردازیم.

معنای سلوک و مقام

هدف عارف وصول به حق و رسیدن به محبوب است واین مهم جز از راه سلوک و طی مقامات بس دشواری میسرنمی گردد، و توبه یکی از این منازل و مقامها است. از اینرو از باب مقدمه اشاره ای به معنای سلوک و مقام نموده و در این مورد به نقل کلام تنی چند از عارفان بزرگ بسنده می نماییم.

شیخ محمود شبستری در توضیح معنای سلوک و مقام چنین می فرماید: «سلوک سالک سفری معنوی است و در این سفر مراحلی قطع می کند و از منازلی می گذرد در هر مرحله مقامی است که سالک به آن در می آید و پس از اینکه در یک مقام به کمال رسید به مقام برتر می رود، مقام مرتبه ای از مراتب سلوک است که به سعی و کوشش و اراده و اختیار سالک بدست می آید. روانباشد از مقام خود اندر گذرد بی آنکه حق آن مقام بگذارد. در جریان آمدن به این مقامات وگذار از آنها آیینه دل سالک صفا می پذیرد و از جهان معنوی به او فیضها می رسد... سالک در قدم اول به توبه متصف می گردد.» (19)

و عزالدین کاشانی در«مصباح الهدایة » می فرماید:«مقامات در اصطلاح صوفیان اقامت بنده است در عبادت از آغاز سلوک به درجه ای که به آن توسل کرده است و شرط سالک آنست که از مقامی به مقام دیگر ترقی کند. و در تعریف آن آورده اند مراد از مقام مرتبه ای است از مراتب سلوک که در تحت قدم سالک آید و محل استقامت او گردد و زوال نپذیرد.» (20)

تعداد و ترتیب مقامات

در تعداد منازل و مقامات و ترتیب و نظم آنها عبارات عارفان مختلف است. بعنوان مثال: ابونصر سراج (متوفی 378) مراحل سلوک را هفت مقام می داند که به ترتیب عبارتند از: توبه و... ابومحمد الکلاباذی (م 380) در کتاب «التعرف لمذهب اهل التصوف » از باب 35 تا 61 تالیف خود به ذکر پاره ای (21) از مقامات پرداخته و از توبه آغاز و به توحید ختم کرده است. (22)

عزالدین کاشانی (م 735) در مصباح الهدایه مقامات را ده مرحله دانسته است و از مقام توبه آغاز و به رضا ختم کرده است. به روایت هجویری در کشف المحجوب اول کسی که اندر ترتیب مقامات و بسط احوال خوض کرد «ابوالحسن سری بن المفلس السقطی » استاد و دایی جنید بغدادی (23) بود می گوید هر کدام از انبیا مقامی دارند پس مقام آدم توبه بود. (24) و حاصل سخن آنکه: سخن بزرگان عرفان و تصوف در تعداد منازل و مقامات مختلف است ، برخی تعداد آنها را هفت، و برخی ده و برخی چهل، روزبهان اصفهانی هزارویک ، پیرهرات (خواجه عبدالله انصاری) صد و... دانسته اند.

در چینش و نظم و ترتیب آنها نیز بهمان اندازه سخن عارفان مختلف است. در هرحال بسیاری از شخصیتهای برجسته عرفان، توبه رامقام اول و نخستین منزل سیر صعودی و سفر روحانی سالک دانسته اند.

توبه اولین مقام و منزل عارفان

بی گمان، سالک راه حق برای وصول به سرمنزل مقصود باید منازل و مقاماتی را طی کند و توبه اولین مقام و منزل سالکان راه حق است. کسی که می خواهد به سوی او سیر کند باید روی از دنیا، خود و هرچه غیراوست، برتابد و باتمام وجود متوجه حق شود و این جز با انقلابی بزرگ از درون که دیو منیت و هواهاو شهوتهارا از تحت سیطره وسلطنت دل برافکند، ممکن نیست و این است که زمینه ساز اجابت دعوت خدا و استفاضه از فیض او و نخستین پله نردبانی است که آنسویش دریای بی کران وجودالهی است. و به بیانی دیگر: برای اینکه عارف واصل شود، باید مقامات و منازل بس دشواری رابپیماید و این پیمودن مراحل و مراتب منظمی دارد که نخستین آنها توبه است; چرا که این حرکتی است که با فضل خدا آغاز شده، برای او وبسوی او و توام با عشق او است و برای اینکه راه این سیر صعودی هموار گردد،باید سالک طریق حق، آتش، در دل افکند و آن آتش شعله برکشد و شعله ها فروزان شود تا ریشه های گناه و آثار و تبعات غفلتها، ترک اولی ها و... سوخته شود ودل شیفته شیدا را آماده حرکت بسوی او کند و این همان توبه است که البته پس از یقظه (25) و بیداری حاصل می شود. بنابراین، سائرالی الله قبل از هر چیز به توبه ای حقیقی بپردازد و تمام توان و تلاش خود را به منظور کمال آن مبذول دارد که توبه ای کامل و نصوح وار، زمینه ساز مقام بعدی. و به قول پیرهرات: «میدان دوم، میدان مروت است، از میدان توبه، میدان مروت زاید.» (26) و عارفان بزرگ و عالیقدر به این واقعیت تصریح فرموده اند که نمونه هایی از آن به شرح زیر است:

«میدان اول مقام توبه است و توبه بازگشتن است به خدای... توبه نشان راهست و سالار بار و کلید گنج، و شفیع وصال، و میانجی بزرگ، وشرط قبول و سرهمه شادی.» (27)

عزالدین کاشانی می گوید:«اساس جمله مقامات و مفتاح جمیع خیرات واصل همه منازل و معاملات قلبی و قالبی، توبه است.» (28)

هجویری در کشف المحجوب می گوید: اول مقام سالکان طریق حق، توبه است. (29) دکتر سید محمد دامادی در کتاب «شرحی برمقامات العارفین » می گوید:

توبه را باب الابواب گویند، زیرا اول چیزی است که طالب سالک به سبب و وسیله آن چیز به مقام قرب حضرت خداوند وصول می یابد، توبه است.» (30)

از موارد متعددی از کتاب مشارق الدر استفاده می شود که توبه مقام اول عارفان است. (31)

در مرصادالعباد می فرماید: «چون مرید به خدمت شیخ پیوست و... باید به بیست صفت موصوف باشد تا داد صحبت شیخ بتواند و سلوک این را ه بکمال او را دست دهد. اول مقام توبه است باید که توبتی نصوح کند که بنای جمله اعمال بر این اصل خواهد بود و اگر این اساس بخلل باشد در نهایت کار خلل آن ظاهر شود و جمله باطل گردد وآنهمه رنجها حبط شود.» (32)

شبستری در گلشن راز می فرماید:

به توبه متصف گردد درآندم

شود در اصطفاء ز اولاد آدم

و لاهیجی می فرماید: «بدانکه در طریق سیر الی الله و سیر رجوعی، اول مقامی که سالک سائر برآن عبور می نماید، مقام توبه است.. . اشاره براین معنی است که: در هنگام توجه به جانب علیین ابرار و شروع در سلوک طریقت به توبه.... متصف گردد و توبه صفت وی شود. (33)

مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی در رساله لقاءالله پس از بیانات سودمند و جامعی در اثبات لقاءالله یعنی امکان رسیدن به مقام بلند عرفانی و معنوی از طریق مجاهده، می فرماید: «آری بعد از اینک مقصود معین شد آن وقت دامن همت به کمر بزند و بگوید:

دست از طلب ندارم تاکام من برآید

یاجان رسد به جانان یاجان زتن برآید

توبه صحیحی از گذشته ها بکند...» (34) در مصباح الشریعة می فرماید: «التوبه حبل الله و مدد عنایته ولابد للعبد من مداومة التوبه علی کل حال.» (35)

در میدان عمل نیز بسیاری از مشایخ بزرگ عرفان و تصوف از توبه آغاز کرده اند که بذکر نمونه هایی از آنان می پردازیم.

توبه اولین منزل رابعه عدویه

شاید عطار نیشابوری اولین کسی باشد که قسمتهای اول شرح زندگی رابعه عدویه را نوشته است، علی رغم مسلک شعری و عرفانی عطار وتلاش گسترده ایشان در جهت بزرگ نشان دادن چهره عارفان، عطار داستان توبه رابعه را بسیار مجمل و کوتاه و با شتابی تمام نقل کرده است. و احتمال دیگری را درباره وی تقویت نموده است، عبارت وی دراین باره چنین است... «و گروهی گویند در مطربی افتاد آنگاه بردست حسن توبه کرد و در ویرانه ساکن گشت...» (36)

عبدالرحمن بدوی پس از تاملی عمیق در عبارت عطار و بیان علت شتابزدگی وی در توبه «رابعة » ضمن تحلیل نسبتا مفصلی همین روایت عطار را صحیح دانسته و اولین منزل رابعة را توبة می داند. (37)



توبه،اولین منزل ابراهیم ابن ادهم و فضیل عیاض



اولین منزل ابراهیم ابن ادهم، عارف بزرگ جهان اسلام توبه است. (38) حرکت عرفانی فضیل عیاض نیز با انقلابی کامل و جامع از درون (توبه) آغاز می شود. (39) معنویت و عرفان «بشرحافی » نیز از توبه آغاز می گردد. (40)

البته همانگونه که اشاره کردیم همه عرفا در این مورد اتفاق نظر ندارند و برخی از آنان مقام اول را توبه نمی دانند، بعبارت دیگر در مورد اینکه نخستین منزل سالک چیست؟ اختلاف است و در اینجا این مبحث رابه کلام محی الدین ابن عربی در مورد اختلاف ختم می کنیم:

«میان اصحاب ،در مورد اولین مقام عارف و سالک اختلاف است; برخی از آنان فرموده اند: اولین مقام «یقظة است و برخی فرموده اند: اولین منزل «انتباه » است و برخی فرموده اند: نخستین گام «توبه » است.» (41)

مفهوم توبه

توبه در لغت: توبه از ماده «توب » به معنای «رجع » (بازگشت) است. ابن فارس متوفای 395. ه در «معجم مقاییس اللغة » می گوید: «توب » التاء والباء والواو کلمة واحدة تدل علی الرجوع یقال تاب من ذنبه ای رجع عنه، یتوب الی الله توبة ومتابا...» (42)

ابن منظورلغوی معروف می گوید: «التوبة الرجوع من الذنب... و تاب الی الله یتوب توبا و توبة و متابا اناب و رجع عن المعصیة الی الطاعة... و تاب الله علیه وفقه لها والله تواب یتوب علی عبده.» (43)

راغب اصفهانی می گوید:«توبه ترک گناه به بهترین وجه است و آن رساترین شکل پوزشخواهی است زیرا اعتذار سه قسم است و قسم چهارمی ندارد:

1- اینکه پوزش خواه بگوید این کار را انجام نداده ام. (کار را از اساس منکر شود.)

2- بگوید آنرا بدین دلیل انجام داده ام. (عذری برای کارش بتراشد.)

3- این کار را انجام داده ام وگناه کرده ام و از بن و بیخ آن را ترک می کنم.

توبه در اصطلاح: آنچه در عرفان مهم است حقیقت توبه است اما بد نیست بعنوان مقدمه به ذکر پاره ای از تعاریف توبه که در گوشه و کنار کتب عرفانی آمده است بپردازیم.

الف: جرجانی می گوید:«...و در اصطلاح شرع پشیمانی از گناهان است و صوفیان می گویند: توبه رجوع به خدای تعالی است برای گشودن گره امتناع از قلب وبرخاستن به تمام حقوق پروردگار.» (44)

ب: عبدالرزاق کاشانی در شرح منازل السائرین پیر هرات می گوید: «توبه بازگشت از مخالفت حکم حق است به موافقت او پس تا زمانی که مکلف حقیقت گناه را نشناسد و نداند که فعلی که از او صادر می شود مخالف حکم خدا است برای آن مکلف رجوع از گناه صحیح نیست » (45)

ذوالنون مصری: «توبه عوام، از گناه است وتوبه خواص،از غفلت.» گفت: «بر هر عنصری، توبه ای است توبه دل،نیت کردن است بر ترک شهوات حرام و توبه چشم،از محارم بر هم نهادن، و توبه دست، ترک گرفتن دست ازمناهی و توبه پای،نارفتن به مناهی.» (46)

سهل بن عبدالله: «اول توبه،اجابت است. پس انابت است، پس توبه است، پس استغفار. اجابت به فعل بود و انابت به دل و توبه به نیت و استغفار از تقصیر... (47) اول چیزی که مبتدی را لازم آید توبه است و آن ندامت است و شهوات را از دل برکندن و از حرکات مذمومه به حرکات محموده نقل کردن و دست ندهد بنده را توبه تا خاموشی را لازم خود نگرداند و...» (48)

جنید بغدادی:«توبه را سه معنی است: اول ندامت، دوم عزم بر ترک معاودت. سوم خود را پاک کردن از مظالم و خصومت.» (49)

خواجه نصیرطوسی (ره):«معنای توبه رجوع از گناه باشد و اول باید دانست گناه چه باشد.» (50)

دکتر قاسم غنی:«صوفیه توبه را به این شکل تعریف کرده اند که بیداری روح است از غفلت و بی خبری به طوری که گناهکار از راههای ناصوابی که می پیماید، خبردار شود و از گذشته بد خود منزجر گردد ولی فقط تذکر و تنبه کافی نیست که تائب شمرده شود مگر آنکه توبه کار بکلی آن معصیت یا معاصی را که مرتکب بوده و متذکر شده رها نماید و مصمم شود که بار دیگر به آن معاصی برنگردد تا به قول شیخ عطار در منطق الطیر:

تو یقین می دان که صد عالم گناه

از تف یک توبه برخیزد ز راه (51)

لاهیجی:...بتوبه - که بازگشتن بجانب حق است و ترک ماسوی الله - متصف گردد. (52)

غزالی در احیاءالعلوم، نراقی در جامع السعادات و فیض در محجة البیضاء در تعریف توبه می فرمایند: «توبه عبارتست از سه امری که مترتب بر یکدیگرند و هر کدام علت دیگری است و آن سه عبارتند از: 1- علم به مضرات گناه و اینکه سبب دوری از حق تعالی می گردد. 2- ندم و پشیمانی. 3- تصمیم و اراده به عمل. کیفیت ترتب این سه امر به این صورت است که آگاهی از زبان گناه  حالت ندامت و پشیمانی از آن می گردد و هنگامی که بخوبی این ندامت بر انسان مستولی گردد تصمیم می گیرد گناهان گذشته راجبران کند و در زمان حال گناه نکند و تصمیم می گیرد در آینده نیز مرتکب گناه نگردد. (53)

ادامه دارد

پی نوشتها:

1- نمونه هایی از گفتار خواجه عبدالله انصاری در تفسیر ارزشمند «کشف الاسرار» به مناسبتهای مختلف ذکر می کنیم.

2- محیی الدین عربی، الفتوحات المکیه، (بیروت، داراحیاءالتراث العربی،بی تا)، ج 2،ص 139-144.

3- نجم الدین رازی، مرصادالعباد،(تهران،انتشارات علمی و فرهنگی،1365) چاپ دوم،ص 255 و355.

4- مولانا جلال الدین رومی، کلیات مثنوی، (انتشارات کتابفروشی اسلامیه، بی تا) دفتر پنجم 483 قصه قوم یونس و دفتر چهارم 425بیان حدیث انی لاستغفرالله... و دفتر پنجم 499 توبه نصوح.

5- مجله علوم انسانی و اجتماعی، دانشگاه شیراز، شماره 1 و 2، سال 69 -70، توبه در اشعار حافظ.

6- عبدالله انصاری، منازل السائرین، مترجم: روان فرهادی، (تهران،انتشارات مولی، 1361) ص 252 نقل از صد میدان

7- «فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه انه هوالتواب الرحیم » بقره: 37

8- ...«وارنا مناسکنا وتب علینا انک انت التواب الرحیم » بقره:128

9- ...«وذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات الااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین »

10- فلما افاق قال سبحانک تبت الیک و انا اول المؤمنین،اعراف: 143

11- واستغفره انه کان توابا،نصر:3 و حدود ده روایت به این مضمون وارد شده است «وانی استغفرالله فی کل یوم ماة مرة » مستدرک الوسایل 1/387

12،13،14- رجوع به بحث توبه اولین مقام در همین مقاله.

15- محمد حسین طباطبایی،المیزان، (قم، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان،1394 ه . ق) چاپ سوم،ص 244 «کلام فی التوبه »

16- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 6، (تهران، دارالکتب الاسلامیه،1363) چاپ سوم، باب التوبه انواعها و شرایطها، ص 11الی 42

17- خواجه نصیرطوسی،تجرید الاعتقاد،9 - 331 (قم،انتشارات ایران، بی تا) و علامه ابوالحسن شعرانی، ترجمه و شرح تجرید، (تهران، کتابفروشی اسلامیة،1398 ه ) چاپ دوم، 585 - 592.

18- دراخلاق نیز مسئله توبه بسیار مورد توجه بوده است بعنوان مثال: فیض کاشانی در محجة البیضاء بحث مفصلی دراین باره دارد. غزالی دراحیاءالعلوم بحث جامع و جالبی را آورده است. و نراقی در جامع السعادات نیزدر ابعاد مختلف توبه بحث کرده است.

19- شیخ محمود شبستری،مجموعه آثار (تهران، کتابخانه طهوری، 1365) ص 24،25

20- عزالدین کاشانی، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه،(تهران، مؤسسه نشر هما،1367) چاپ سوم، ص 125

21- همان، ص 13،بنقل از اللمع، ص 83 و 66

22- عزالدین کاشانی، پیشین، ص 366 تا 400

23- سید محمد دامادی، همان

24- کشف المحجوب، هجویری، (بی م، بی تا، بی نا) ص 137 و 484

25- معمولا «یقظة » قبل از توبه مطرح شده است و تاملی کوتاه در مسئله بیانگر صحت آن است - از جمله رجوع کنید به: خواجه عبدالله در منازل و صد میدان

26 و 27- خواجه عبدالله انصاری، پیشین، ص 253 و252

28- عزالدین کاشانی، پیشین،ص 367

29 و30- سید محمد دامادی،پیشین، ص 29،به نقل از هجویری،پیشین،ص 378

31- از جمله رجوع کنید به: صفحه های 148 و 150، مشارق الدرر، شرح قصیده تائیه ابن فارض، سعید فرغانی، (انتشارات فلسفه و عرفان اسلامی، 1398 ه )

32- نجم الدین رازی، پیشین، ص 257

33- شرح گلشن راز، محمود لاهیجی، (انتشارات محمودی، بی تا)8 -257

34- لقاءالله، میرزا جواد ملکی تبریزی، با تعلیق سید احمد فهری، نهضت زنان مسلمان، تهران، 1360

35- ترجمه: «توبه ریسمان خداست و مدد عنایت او است و بنده باید در هر حال به توبه اش ادامه دهد.» از جمله اول و سوم می توان استفاده کرد که توبه به مقام اول، سلوک به سوی خدا است. مصباح الشریعه،ترجمه و شرح حسن مصطفوی، (تهران، انجمن حکمت و فلسفه،بی تا) ص 351.

36- فریدالدین عطار نیشابوری، تذکرة الاولیاء، (تهران،انتشارات مرکزی،1336) چاپ پنجم، ص 66

37- شهید عشق الهی، رابعه عدویه، عبدالرحمن بدوی،مترجم: محمد تحریرچی (تهران،انتشارات مولی، 1366) ص 18 - 24، به نظر می رسد تحلیل عبدالرحمن بدوی از سخن عطارنیشابوری عمیق و شایسته تامل است.

38 و 39- عطار نیشابوری، پیشین، ص 88 - 89 و 79 - 78

40- ابن عربی، پیشین، ج 2، ص 143

41- عطار نیشابوری، پیشین، ص 106

42- احمدبن فارس، مقاییس اللغة، (قم انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1404، ه ق) ج 1، ص 357

43- ابن منظور، لسان العرب، (بیروت، داراحیاء التراث العربی، بی تا) ج 2، ص 61

همانطورکه درمتن ملاحظه شده است توبه رادوجور معنی کرده اند. 1- (برگشتن و رجوع) 2- برگشتن و رجوع مقید به «از گناه » دراقرب الموارد، قاموس و صحاح اللغة معنای دوم را اختیار کرده است در مجمع البیان هم درذیل آیه 37 بقره، توبه را رجوع از عمل گذشته دانسته است ولی نظر صحیح آنست که توبه به معنای مطلق رجوع باشد - همانطورکه علامه طباطبایی درسراسرالمیزان این معنی راپذیرفته است و دلیل آن این است که این معنی - برخلاف معنای اول - شامل توبه خدا نیز می گردد.

44- سید محمد دامادی، پیشین، ص 29، بنقل از جرجانی.

45- عبدالرزاق کاشانی، شرح منازل السائرین، (تهران، انتشارات کتابخانه علمیه حامدی، 1354)ص 21.

46 و 47 و 48 و 49 - سید محمد دامادی، پیشین، ص 30، به نقل از عطار نیشابوری، پیشین، ص 152

50- محمدبن الحسن الطواسی، اوصاف الاشراف، (مشهد،انتشارات کتابفروشی زوار، 1357) ص 23

51- قاسم غنی، تاریخ تصوف، بی م، ج 2، ص 221

52- محمود شبستری، پیشین، ص 285

53- غزالی، پیشین، ج 4، ص 3


----------------------------------

----------------------------------

15-بلایی که ایمان را نابود می کند


هوالعلی الاعلی


############################
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم

سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِیهَا آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ لَّعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (۱) الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ ۖ وَلَا تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ ۖ وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ (۲) الزَّانِی لَا یَنکِحُ إِلَّا زَانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَالزَّانِیَةُ لَا یَنکِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِکٌ ۚ وَحُرِّمَ ذَٰلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ (۳) وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَةً وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا ۚ وَأُولَٰئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (۴) إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذَٰلِکَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (۵) وَالَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْوَاجَهُمْ وَلَمْ یَکُن لَّهُمْ شُهَدَاءُ إِلَّا أَنفُسُهُمْ فَشَهَادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ ۙ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ (۶) وَالْخَامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَیْهِ إِن کَانَ مِنَ الْکَاذِبِینَ (۷)
(سوره مبارکه نور )

--------------------

مولی الموالی، امام علی‌بن ابی‌طالب(علیه السلام) می‌‌فرمایند: «البُهتانُ عَلی البَری اَعظَمُ مِنَ السَّماء» تهمت زدن به آدم بی‌‌گناه بزرگتر از آسمان‌‌هاست. 

ذیل این روایت شریف مرحوم ملّای نراقی رضوان الله تعالی علیه میفرمایند:

«یعنی آسمان تحمّل ندارد که تهمت و بهتان به بی‌‌گناه زده شود و به ‌‌واسطه این بهتان ملائکة الله و اهل آسمان آن کسی را که تهمت ناروا به دیگری زده لعن می‌‌کنند».



و اما بعد، بین کذابین نیز تفاوت هائی است.

برای مثال درویش مشرف شده ای که مدعی مرشدی است و تهمت ناروا به مسلمانی زند و درویش بی پیری که مدعی مرشدی است و به مسلمانی تهمت نا روا زند
آنکه پیری داشته به غیر عذاب الهی در دنیا و عقبا مورد لعن پیران سلسله اش خواهد بود
و آنکه پیری نداشته تنها مورد عذاب الهی است.
فلذا 
درویش بی پیر در مقام تهمت به مسلمانی صد مرتبه آقا تر و بهتر از درویشی است که به همان گناه مبتلا بوده باشد ، در عین حالی که پیر داشته.

یاحق

----------------------------------

----------------------------------


16-رعایت کسوت


هو

۱۴۱

 

مولا امیرالمومنین امام علی بن ابیطالب علیه السلام فرمود‏ند :

اى مردم، مناقب من بیشتر از آن است که احصا گردد و شمرده شود. من با ذکر آنچه خداوند در کتابش نازل کرده و پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در باره‏ام فرموده از ذکر سایر مناقب و فضائلم صرف نظر مى‏کنم.

آیا مى‏دانید که خداوند در کتاب ناطقش در بیش از یک آیه، سبقت‏گیرنده در اسلام را بر مسبوق فضیلت داده است، و احدى از امّت به سوى خدا و رسولش از من سبقت نگرفته است؟ گفتند: آرى بخدا قسم.

فرمود: شما را بخدا قسم مى‏دهم در این باره که از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله پرسیده شد در باره قول خداوند وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ‏، «سابقین، سابقین، آنانند مقرّبین»، و

آن حضرت فرمود: خداوند این آیه را در باره انبیاء و اوصیاى آن نازل کرده است، و من افضل انبیاء خدا و برادرم و وصیّم على بن ابى طالب افضل اوصیاء است؟

در اینجا حدود هفتاد نفر از اهل بدر که اکثرشان از انصار و بقیّه از مهاجرین بودند بپا خاستند که از جمله آنان ابو الهیثم بن تیّهان و ابو ایوب خالد بن زید انصارى و از مهاجرین عمار یاسر و غیر او بودند. اینان گفتند: ما شهادت مى‏دهیم از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدیم که این مطلب را مى‏فرمود.

أسرار آل محمد علیهم السلام / ترجمه کتاب سلیم، ص: ۴۲۷


******************************

بسم الله العلی الاعلی

هرمرتبه از وجود حکمی دارد +*+*+گرحفظ مراتب نکنی زندیقی

 

اما بعد ،تا لحظه ی اکنون و در بسیاری از سلاسل فقر، بتخصیص فقر علوی ، رعایت ادب و آداب بوضوح مشاهده می گردد .اما سالیانی پیش ،درویشزاده ای که صاحب دودمان بلند آوازه ای بود ، مطلبی را ارائه داد که ( بله ، همه ی درگذشتگان اشتباه کرده اند) و اینگونه استدلال آورد که تقدم و تاخر ندارد ، اول و آخر ندارد ، و خدا از درون قلب انسان ها آگاه است ، و نزد اوست محفوظ که مقربتر کیست.و در ادامه اظافه نمود که اینها جملگی نفس است و مایه خودبینی و خودخواهی . عرض کردیم حضرت درویش ! این از اصولی است که از ناحیه ی اولیاء خدا به ما به صورت امانت رسیده و باید که در حفظ امانت کوشید و امانات را به آیندگان ، همانگونه که به ما رسیده برسانیم .گفت که :

(درگذشتگان و پیشینیان همه اشتباه کرده اند) و بعد آن اقدام به ایجاد نظم نوینی نمود که در آن عزیزانی که سالها خدمت طریق و دوده و سلسله را داشتند با نیازمودگان تازه وارد یکسان دیده شدند.

نتیجه چیزی جز دل آزاری و متواری شدن برادران  ذاکر و عاشقی که سال ها حضورشان ثابت بود نشد ودر ادامه ی آن یکی پس از دیگری رفتند،و بجای ادب ، بی ادبی و مضحکه گری و زبان بازی جای آقایی و احترام و سکوت و معنویت را گرفت. و این اول ماجرا بود زیرا ارتباط ها تنها به محدوده ی فقرا ختم نمی شد.بعد آن هر شخصی که طالب بود و از هر میزان اندیشه و آگاهی برخوردار ، به محض حضور در آن محفل متوجه نوعی بیحساب کتاب بودن وضع جمع میشد و پس از گذشت دقائقی به این نتیجه میرسید که  اشتباه کرده است که تا آنجا رفته و وقت خود را از دست داده و اینها جملگی بی آبرویی  برای سلسله و بتخصیص «دوده »بود.باز هم اینها تنها کل ماجرا نبود بلکه هرگاه ایشان با آن جمعی که به دور خود گرد آورده بود به هر مکانی چه به عنوان زائر و چه به عناوین مختلف وارد میشدند  اثری جز بی ادابی از خود بجا نمی گذاشتند . وبلکه باید گفته شود که نمی گذارند.

همه این مطالب از آنجایی که به حکم عقل ایشان، رعایت ادب و آداب و کسوت در جمع ایشان نفس خوانده شد و نوعی تفکر  هویت ستیزی بی اساس ، مطرح ، صادر و عمل شد به ظهور رسید.

حال آنکه توجه به حدیث شریف که ازناحیه مولای متقیان امام علی بن ابیطالب علیه السلام که در مقدمه بعنوان شاهد آورده شده است ، به روشنی بیانگر این است که ،

به جهت نادیده گرفتن کلام خداوند  واشاره ی رسول خدا صل الله علیه و آل و سلم ( السابقون السابقون ) از سوی #دومی# توسط مولای متقیان حضرت مولا مجدد مطرح و از جمعیت سوال میشود که «من فضیلت دارم!؟» و هفتاد نفر قیام میکنند که این کلام صحیح و حق است و شما افضل بر دیگران و بر دیگران فضیلت دارید. .

 

یعنی اینکه  بیان این مطالب هرچند که ظاهری مقبول و صحیح دارد ، اما در آن وظیفه مردم لحاظ نگردیده یعنی این درست است که (إِنَّ الله عَلِیمٌ بِذَاتِ الصدور) اما این امری است که از ناحیه حضرت حق رسیدگی میگردد و به ابنا بشر ارتباطی ندارد . 

ما به حکم قوانین و عرف و احکام الهی و سنت نبوی و سیره ی عملی ائمه ی اطهار« سلام الله علیهم اجمعین» و دستورات رسیده از ناحیه اولیاء خدا که آنها هم جملگی یدا بعد ید و سینه به سینه  ،که از ناحیه امامان معصوم رسیده ، موظف به رعایت و عمل به همه دستورات و احکام رسیده هستیم ،( زیرا سلوک ما علوی است و طریقت ما با طریق اهل تسنن متفاوت است ) «که در اینجا منظور رعایت کسوت و احترام برادران طریق است ، توسط عزیران ره جوو ره نوردی که بعد آن عزیزان به جمع پیوسته اند» .  واین در حالی است که اهل تسنن خود بسیار به رعایت کسوت عمل میکنند

و ختم کلام اینکه  حکم این است:

 

«هرکه به اندازه ی یک روز هم اگر زودتر وارد جرگه ی فقر گشته است یا به همین میزان زودتر مشرف و اتصال با اهل معنا پیدا کرده است می بایست که احترامش  حفظ شود »،

 و این حکمی است که برهمگان واجب است واینچنین بوده و خواهد بود  

 

هر که رعایت کرد ، برای وی نیز رعایت خواهند کرد. 

 

عزیز من ، ره چنان رو  که رهروان  رفتند




ماقَلَّ و دَلّ 

فقیر الاحقر

غیرتعلی گیلانی

----------------------------

----------------------------

17- سیر صفی الحق

هو 

۱۴۱

شب گذ شت و صبحگاهی کافتاب

گشت طالع ختم و دیدم بخواب

پیر رحمت را که از آنروی چهر

کسب نور و ضوء  کردی ماه و مهر

بین ما حایل یکی آئینه بود

در پس آن پیر روشن سینه بود

خواستم تا بشکنم آئینه را

تازه سازم  بیعت دیرینه را

گفت مشکن کاین  زجاجه  جسم تست

باید این تا وقت خود باشد درست

گفتم از تن چیست حاصل چونکه تن

گشت حایل در میان یار و من

گفت از تاثیر تن باشد یک آن

کاینچنین تفسیر آید در میان

حق بمن تبریک آن گوید مدام

چشم و جانم روشن است از آن کلام

آفرین بر نطق و تقریر تو باد

که از او شد روح پیران جمله شاد

گفتم ای جان جهان فرمان توراست

لیک گر تن را رها سازم بجاست

زانکه شد دیوان تفسیرم تمام

هم ملولم سخت زین دار الملام

گفت دنیا جای اندوه است و غم

چاره تسلیم است در امر قدم

چون شدی تسلیم امرش از جهات

فارغی زاندیشه موت و حیات

جان عاشق با چنان پایندگی

نیست بند مردگی و زندگی

ما بقی گفتار او اندر منام

باشد از اسرار و معنی و السلام

            

-----------

بسم الله العلی اعلا

 

اما بعد یکی اسناد تاریخی بجا مانده از حضرت مولانا صفی الحق قدس سره الشریف غزل فوق الذکر است که وجود شریف حضرتش در ایام پایانی حضور معطر  و منورش در این عالم خاکی از خود به یادگار نهاده است.

عمر شریف حضرت صفی الحق بسیار کوتاه بود و حدود شصت سه سال بیش نشد که آن خورشید فروزان عالم عرفان و تصوف علوی خرقه نهاد و رحیل گشت

علی ای حال مرشدنا صفی الحق با دیدن این سیر گویا( وارداتی )عظیم را درک نموده و مهیای رفتن میگردند همانگونه که مستحضرمیباشید از مضمون این مکتوب منظوم که غزلی سخت عاشقانه است معلوم گشت که ایشان شبی دررویای صادقه ، خویش را مقابل جسم شفافی ایستاده می بینند و در همان حال پیر عالی مقام خود حضرت رحمت علی شاه را در طرف دیگر آن . چون این جسم را مانع وصال به معشوق خود می یابند تصمیم میگیرند که آن را معدوم ساخته به وصال معشوق نائل آیند ، که با مخالفت حضرت رحمت علی شاه ( رضوان الله تعالی علیه ) مواجه می شوند و ا یشان متذکر حضرت صفی الحق مشوند که این جسم شفاف همان جان تست که اگر شکسته شود عمرت به پایان میرسد

در هر صورت حضرت صفی به مانع بودن آن برای رسیدن به معشوق خود یاد میکنند و در مقابل حضرت رحمت علی شاه اشاره میکنند که همین حضورت در عالم منجر به ایجاد تفسیرمنظوم قرآن گشت که همواره خدای متعال و ارشیان از این بابت به من رحمت علی شاه تبریک میگویند و جان من از این بابت بسیار مسرور است


به هر تقدیر، گویا بعد این رویا حال حضرت به سرعت رو به ضعف میگذارد و چون از این اتفاق اطمینان داشته است

لذا با شروع تب و ضعف شدید مشایخ و مریدان حاضر در خانقاه را جمع مینمایند و سفارشات لازمه را مبذول میدارند و به همگان اعلام میدارند امور خارج از خانقاه بر عهده ی حضرت ظهیرالدوله صفاعلیشاه و امورات سلوکی و فقری داخل خانقاه بر عهده ی حضرت حاج سید میرزا محمود خان نائینی حیرت علی شاه می باشد.

و پس از اتمام حجت و دیدار پایانی خود با جمع یاران  بار تن در این عالم نهاده جان به جانان تسلیم نموده خرقه نهاده و رحیل میگردند

 رضوان الله تعالی علیه

 

 

ماقَلَّ و دَلّ 

اناالفقیر

غیرتعلی گیلانی



----------------------------

----------------------------

18- صورت نامه


بسم الله الرحمن الرحیم

 

اللّهُمَّ اَنتَ السََلاٰم وَ مِنکَ السَّلاٰم وَ اِلَیکَ یَرجَعُ السَّلاٰم

حَیِّنا رَبِّنٰا بِالسَّلاٰم وَ اَدخِلنٰا دٰارَالسَّلاٰم تَبٰارَکتَ رَبِّنٰا وَتَعٰالَیتَ یٰا ذَالجَلاٰلِ وَالِکرٰام

 

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید

      نا خوانده نقش مقصود از کارگاه هستی     

 

اما بعد . نقش خیال و تصورات در سلوک الهی بسی گرانسنگ , و بسیار قابل توجه و یکی از مهمات طریق است, که هیچگاه نمیتوان حتی برای لحظه ای از آن خاطر نمود . لذا با مدد از باطن اولیاء الهی و پیران بر حق ,که حضورشان گرما بخش و روشنگر طریق رهنوردان صافی ضمیر وثابت قدمان صادق بوده است , با توجه به بی بضاعتی و ضعف اندیشه و خالی بودن چنته , مختصر مطالبی ارائه میگردد .

 

مولی امیر المومنین علی بن ابیطالب علیه السلام فرموند:

 (( تو آنی هستی که به آن می اندیشی و به آن عمل میکنی.))


بدین منظور و برای روشن شدن مطلب خدمت عزیزان عارضم که , مثال می گویند : (دریا ), (درخت) ,  تو از دریا چه می دانی و چگونه تصویری در ذهنت ایجاد می شود ؟ و یا کدام درخت را در ذهن خود متصور میشوی ؟ , خود میدانی و خدای خود . بسیار فاصله است از کسی که میتواند بخواند < دریا > تا آنکه رفته تا لب دریا و بر ساحل آن قدم زده است و با کسی که در دریا عمری را سپری نموده  و تا اعماق آن رفته و تحت فشار اعماق قرار گرفته و در همان حال  حبس نفس را تجربه کرده و  و موجودات دریایی را در اعماق دریا را از نزدیک دیده  , در طوفان دریا گرفتار شده و یا روزهایی که هیچ بادی وزیدن نمیگرفته و یا روزی که بعد مدتها باد موافقی شروع به وزیدن نموده است را دیده , در دریا گم شده و بعد از طریق ستارگان  ره یابی  و با تلاش و صبر و مداومت وبا توکل بر خدا و ایمان به لطف خدا که یاری رسان  و مدد رسان بی پناهان عالم است بعد مدتها به ساحل امن رسیده و همه ی آن روز ها و شرایط را درک کرده . چگونه در تصورات و نقش خیال پیرامون کلمه ی دریا با یکدیگر برابرند ؟

 یکی تنها شنیده که دریا محل وسیعی است که آب در آنجا جمع شده است ومیتواند بگوید دریا آبی رنگ است . اما دیگری آنچنان    تصور دقیق و کاملی که اگر بخواهد آن را برای طالبی بازگو کند , عمری باید بنشیند و بگوید باز هم به پایان آن نرسد                 

ویا به نوعی دیگر و برای مفهومی دیگر , مثال میگویند:  (زیبا , لذت , نیاز) . تو از شنیدن این کلمات چه نقشی در ذهن و خیال خود یاد آور میشوی خود میدانی و خدای خود .

 معنی کلمه تصور به زبان فارسی , (صورت کسی یا چیزی را در خیال خود مجسم کردن, گمان و حصول صورت شیء در ذهن بوسیله اشاره به آن مقابل تصدیق) است .که انسان از طریق آموزش و پرورش به میزانی از آن دست پیدا میکند

در واقع مجموعه وارداتی که از ناحیه مطالعات و یا شنیده ها و دیده شده ها و خلاصه حواس پنجگانه , در ذهن ما که منجر به ایجاد تصویر و نقشی برای تدائی خاطری میشود  که ما به وسیله ی آن جهان هستی و محیط اطراف خود را میتوانیم بشناسیم و در مقابل آن عمل و عکس العمل مناسبی را میتوانیم داشته باشیم . اعمالی که میتواند به سلامت و طول عمر و آبادی محیط اطراف ما و یا به هلاکت و خرابی منتهی و به نابودی  منتج گردد.  

اینجاست که اهمیت یاد گیری  و مراقبت و مواظبت از روح و جان و عقل و اندیشه ی مان معلوم میشود . اگر سالکی در طول عمر خود هرگز با مطالب آلوده مواجه نبوده باشد و تصور و خیالی پاک زلال داشته باشد به راحتی میتواند در تحت تعلیم مراشدین بر حق و عنایات الهی طی طریق نموده و منازل سلوک را یکی پس از دیگری درک نماید.  و اما در مقابل چنانچه افکار و اندیشه و تصورات شخصی که پیش از آشنایی با مکتب اصیل و پاک و سلوک علوی , با توجه به آموزه های ناپاک و زشتی ها و هرآنچه که در محیط اطراف و دنیای همروزگار مان وجود دارد به انواع گوناکونی از امراض مبتلا بوده باشد , بسی مرارت ها باید که تحمل شود تا به ابتدای راه رسیده و در آنحال  تازه قابلیت سلوک در وی به ظهور رسیده و در تحت تعلیم استاد راه و مرشد دل آگاه یکی پس از دیگری در این راه قدم گذارده و راهی شود.البته با توجه به حفظ همه دقائق . یعنی اگر مراقبتی درکار نباشد و هرآینه رویمان را به هر سویی بچرخوانیم و گوش وچشم وعقل و هوش را به هر مطلبی بسپاریم آنگاه چه خواهد شد ؟ موجی از تصورات و نقش های مبتلا به امراض و زشتی ها و آلودگی ها و ناپاکی ها و گناهان دامنگیر خواهدشد و این تصورات در همه حال ایجاد زحمت و اختلال و حتی انقطاع سلوک میکند .  سالکی قصد نماز دارد میخواهد وضو ساخته و دو رکعت نمازی بخواند و در همان حال خیالات اباطیل رهایش نمیکند را چگونه میتوان سالک , که هالک بایست نامید و اما آنکه جز لطافت در جان و دل و روحش نباشد و با دنیایی از محبت ودرحالی که نقش یار و دلدار جهانیان و نقشی از اینهمه اعجاز  که در خلقت الهی موج میزند , نیز بپا خواسته تا عبادتی با خالق هستی به اذن اوداشته باشد و نمازی بخواند .سالکی که با نزدیک شدن به لحظات فریضه , شوق و ذوق دیداروجودش را فراگرفته , در تصور و نقش خیالش جز محبوب آفریننده ی کل هستی و اعجاب و حیرت از خلقت بی انتهای او مطلبی نمیتوان یافت . او نیز نمازی بپا میدارد . حال شما خود بفرمایید که محصول این هردو چه خواهد بود.

و این مسئله به همینجا ختم نمی شود . با کمی دقت ملاحظه میشود که در تمامی شئونات زندگی انسان ها و همگی روابط خانوادگی و اجتماعی انسان ها  نقش و تصورات جاری و ساری است . توجه بفرمایید که چه دوستی های ارزشمندی که به واسطه تصورات غلط و اشتباه به انفکاک و جدایی ها منجر شده و چه خانواده هایی که زندگی خود را به واسطه ی همین تصورات و خیالات از دست داده اند . چه ارادت ها که به عداوت و انواع بسیاری از ارتباطات  اجتماعی که به واسطه ی همین تصورات ایجاد و یا از بین رفته اند.

   ابلیس که لعنت خدا بر او باد به واسطه لباس پوشاندن بر حقائق , و احاطه برتصورات و اندیشه ها بر روح و جان انسانها حکومت میکند . یعنی باعث میشود که انسانی در خیال و ذهن خود, نقش زشتی را پاک متصور شود و یا تصویر مستهجنی را طبیعی و پاک بداند .آنگاه نیازی به هدایت او ندارد زیرا دیگر وی به همان راهی میرود که نباید . چرا ؟ چون دیگر آن راه و عمل را بد و ناپاک و یا گناه نمی داند .                                                                                                                                    

 

اما فقیری که طالب سلوک میشود چگونه باید که بر این امر آگاهی یافته و از روح و جان خود محافظت نماید , ؟  باید عرض کنم , کسی نمیتواند به اختیار و اراده ی خود از عهده ی کار براید , عزیزان جان . از یک طرف انسان است و خطا کار و از طرفی ابلیس است و بینهایت توانمندی .

هیچکس از پیش خود چیزی نشد          هیچ آهن خنجر تیزی نشد

هیچ حلوائی نشد استاد کار             تا که شاگرد شکر ریزی نشد

چاره ی کار جز عاشقی و پاک باختگی و محبت آل الله صلوات الله علیهم اجمعین وپناه جستن ازدرگاه الهی به واسطه ی محبت آل الله علهم السلام نیست عزیزان . چراکه پاک  شدن همه تصورات ناپاک  تنها از طریق ارتباط با زلال ترین اندیشه ها و تصورات است و بس . ( این راه سا ده دلی میخواهد عزیزان نه مرد رندی و سیاست بازی و پنهان کاری ) .

اگردر روزگارتان پیر صاحب نفسی که خرقه ی ارشاد ازناحیه صحیح و برحق پوشیده باشد یافت شد و سعادت دیدار و اتصال و تشرف به طریق حقانی ,  آنگاه , ( راه ) برای دستیابی به این مهم سالک عاشق صادقی که به حقیقت نزد پیرش سلب اختیار نموده و آنی از یاد و خاطر حق غافل نباشد را می طلبد  .اینچنین فردی همان درواقع سالکی است که طهارت دائم و ذکر مدام را با جمیع شرایط حفظ نموده و بجای نقش های اباطیل , مسلح به صورت فکریه  است . و حضورش با خدمت خلق آغاز و پایان دارد .

صورت فکریه این است ای فقیر            نقش دل کن صورت زیبای پیر

چگونه میتوان چنین بود ؟      . لقمه هارا باید که حلال نماییم , تا کذاب  نگردیم و بتوانیم ازگوشها و چشمانمان محافظت  و قلب را صیقلی نموده  ,زبان به مناجات و یاد خدا و عبادتش گویا نماییم .  اگر در اولین گام قادر نباشیم که کسب حلالی اختیار نماییم , بهتر آنست که راه خود گرفته و نامی از درویشی و طریق و سلوک الهی بر زبان نرانیم .این درست است که گفته اند بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ .....اما این توضیح دارد  و آن اینکه در بازگشت ابتدا لازم است تا روی خود از طرفی که رفته ای باز گردانی تا بتوانی بیایی , .  وقتی هنوز به همان طرف نگران هستی حضورت کذب است و در واقع بازگشتی درکار نبوده است . و اما در مقابل عاشقی که آتش عشق الهی لحظه به لحظه با وی همراه است و داغ فراق یار حقیقی بی امان در آتشکده ی قلب فروزان , آنچنان است که هر نقشی مخالف را در دم  سوخته و تباه خواهد ساخت . زیرا عشق در ذات خود غیر نمی پذیرد . فلذا طهارت حقیقی حاصل میگردد  . اینچنین عاشق سوخته ای مورد نظراست که جز نقش دوست در سینه نداشته باشد و به حقیقت چنین سالکی  مورد نظر بزرگان راه و اکابر طریقت الهی است و باطن همه ی مردان مرد عرصه و میدان طریقت مدد رسانش خواهند بود . اینگونه اگر عمل نماییم عنایات الهی حواله می گردد و به طبع آن سنخیت ایجاد شده و به حسب آن سنخیت , خلع روح  و سیر حقیقی در عالم , و جان با عالم معنا مرتبط خواهد شد .

اما اگر بر عکس , عمری در این کار بوده باشیم , در ظاهر شارب و گیس و دلق فراوان داشته باشیم و یا حتی نداشته باشیم . کتاب ها بخوانیم و مطلب ها بنویسیم , شعر ها بسراییم شرح و تفسیر نماییم و به نحوهای گوناگون سخن برانیم و از دقائق کار برای صغیر و کبیر به بالای مجلس نزول اجلاس نماییم و بگوییم و بگوییم و بگوییم , ولی در خیال و ذهن و اندیشه ی ما , تصورات و نقش ها به خلاف بوده باشد , ره بجایی نخواهیم برد که هیچ  ,    منتظر خرابیهای بسیار دیگری نیز باید بمانیم و متحمل خسارات فراوان دیگر .       .                                                                                                                                 

عزیزان این نظر بر قدم سفر در وطن و خلوت در انجمن  و یا شعائری از ایندست برای چیست ؟ جز برای یاد آوری و تذکر و محافظت از ظاهر و باطن وجودمان نیست  .       

برای اینکه در ذهن و روح و جان ما و در قلب ما جز یاد خدا و نقشی جز محبت و عشق و صفا نباشد .       ملتمس دعا والسلام

 

----------------------------

----------------------------

19- صید و صیاد

هو
۱۴۱

اللهم صل علی ولی امرک القائم

ای خوشا صید صیادی قابل شدن
چه اینکه به این معنی
است که شکارچی شکار خود را پسندیده است


ما در طی زندگی همواره به دنبال متاعی هستیم
که می پسندیم

و این واقعیت ، نشانه و حجتی است که از کنارش
به سادگی و با بی توجهی می گذریم

ما چنانچه آراسته به پاکی ها و زلال اندیشه باشیم ، صیاد پاکی ها و زیبائی ها صیدمان خواهد کرد

و چنانچه آراسته به ناپاکی ها و زشتی ها باشیم،

صیادمان جز ابلیس نخواهد بود .



ماقَلَّ وَ دَلّ

غیرتعلی گیلانی

 


----------------------------



20 - تکریم پیر


هوالعلی الاعلی

 

[الحمدلله رب العالمین]

 

ستایش و پرستش خاص پروردگار (آفریدگار) کل جهان و عالم های آن است هم او که مربی و‌پرورش دهنده و هدایت گر همهٔ مخلوقات است

«خداوندی که صاحب و مالک ذات و صفات خود و بر خود استوار است»

 

-درک این مطلب نیازمند مقدمات و تفکری عمیق و دقیق است

اما متفکرین برجسته معارف الهی غرق شدن در ادراک چگونگی ذات خداوند را ، به جهات عدیده نهی کرده اند

زیرا فوق طاقت و تحمل و از محدودهٔ توانایی روحی و عقلی و جسمی نوع بشر فراتر و وسیعتر است

فلذا نتیجه جنون و از هم گسیختکی و پریشانی و خلاصه حیرت و دیوانگی خواهد شد

 

خداوند تبارک و تعالی را باید تنها از ناحیهٔ اسماء و صفات الهی

که به ارادهٔ خودش و بواسطهٔ وسائلی ( انبیاء و اولیاء الهی ) که مقرر داشته شناخت

یعنی اینکه هرچند خداوند قادر مطلق است هرچند فهم وسعت قدرت الهی غیر قابل محاسبه و ادراک است

اما خود حضرتش چنین اراده فرموده که در این عالم که ما در آن بسر میبریم ، بتوانیم هدایت و تربیت شویم و این کمال و تکامل را بواسطه وسائل هدایت بدست آوریم

لذا بهمین جهت پیامبران و اولیاء مسلّم الهی و صاحب ولایت

را ایجاد و برای سرپرستی ارشاد و تعلیم نفوس برگزیده و مرسل نموده است

 

سلسلهٔ هادیان الهی در اعصار مختلف به میزان تحمل و اندیشه و ادراک مردم همان زمان با اذن پروردگار اقدام به تربیت نفوس نموده اند و هرچه زمان بیشتر طی شده است

دقایق تربیت و هدایت گسترده تر و عمیقتر گشته است

زیرا قائده و نتیجهٔ تربیت توانایی بیشتر برای درک بهتر و تصوری صحیحتر از کل هستی و همچنین کمال وجودی نوع بشر را به ارمغان آورده است

—————- ————— —————-

پیر یا مراد یا مرشد یا هر نام دیگری که بتواند این معنی را به اثبات برساند ، اشاره به صفت ارشاد و تربیت و پرورش دهنده بودن حضرت حق دارد

 

حال چگونه است که مربی خداست ولی از پیامبران و امامان و اولیاء الهی بعنوان مرشد و هدایتگر یاد میکنیم

 

حکمت آن بر اصل مرآت صفات الهی استوار است

 

یعنی

طاقت دیدار خورشیدت که نیست

انعکاس نور خورشیدت علی است

«لمؤلفه»

 

«السلام علیک یا امیرالمومنین »

 

به ارادهٔ مطلق حضرت حق ، پیامبران اولوالعزم تربیت یافته و صیقل وجود خورده تا همانند آینه ای بتوانند و قادر باشند تا صفات الهی را پس از نزول و تنزل به پایه ای برسانند تا وجود ضعیف و ناتوان بشر بتواند آنرا متوجه شود و در اثر آن توجه ضعف و نقصان وجود خود را برطرف نموده به پایه ای از سنخیت برساند تا قابلیت فهم حقیقت حق در وی به ظهور رسیده و‌پس از آن پرستش که شاه راه وصول به کمال وجودی بشر است تحقق یابد

 

پس مراشد حقه و صاحب مقام ولایی در حقیقت انعکاس دهنده الطاف الهی و صفات الهی برای نوع بشر و هرکه جویای حقایق باشد میباشند

 

اینکه پیران و مشایخ حقه، مورد توجه و‌تعظیم قرار میگیرند

بهمین جهات است یعنی وجود جسمی آنان مورد نظر نبود و نخواهد بود

سلاک حق پرست در لحظهٔ تعظیم و تکریم پیر ،

صفات الهی را که از ناحیه باطن پاک و مطهر و معطر پیران از حق منتسب ، منعکس میشود را تعظیم میکنند

 

علت العلل کرامات و .... از این دست وقایع هم دقیقاً بهمین دلیل است

یعنی امری بشری نیست و لذا قابلیت تعظیم و ستودن دارد

 

«ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم»

«ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما»

 

اما با همهٔ این وجوه ، این مطالب خدای ناکرده بهیچ وجه مبین عصمت پیر از خطا و یا اثبات ادعای نیابت امام معصوم نبوده و هیچگاه نخواهد هم بود

این مسئله که با کمال تاسف و تأثر امروزه در جوامع اهل سلوک باب شده و به دلایل مختلف به آن دامن زده میشود ، صد البته و

به هیچ عنوان از ارکان اعتقادی سلسله فقر نعمت اللهی نبوده است و نخواهد هم بود

 

«ما پیروان مکتب سیر و سلوک علوی رضوی معروفی جنیدی نعمت اللهی » به پیران طریق سلوک به دیده معلم و استاد اخلاق الهی مینگریم که مسلح به اذن ارشاد یَدَاً بعدِ یَد‌ از ناحیه حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین میباشند ولا غیر . و اگر عقیده ای خلاف ابن اصل در هر کجا باشد

باید عرض کنم متاسفانه ناپخته و خام است

 

خود را عرض میکنم ، ما که اندازهٔ دیدمان به مقداری است که هر گاه گرسنه شویم کفر میگوییم چگونه اجازه داریم که بگوییم بنظر من اینطور است یا طور دیگر است

 

در این سرا تنها اولیاء از حق منتسب ، صاحب فتوا و صاحب نظرند و الباقی در سایهٔ آنان روزگار میگذرانند

و افراد ، باندازهٔ محبت و ارادت ، ثبات رأی و همتی که بکار میبندند از این اقیانوس بی انتها جرعه ای مینوشند و وجود خود را سیراب و پاک میسازد.

اکابر اولیاء الهی آدابی را در رابطه با چگونگی ارتباط با پیران و مشایخ و دلیل راه و مراتب مختلف کرسی ارشاد

ذکر نموده اند که بسیار مفصل است و همه البته صحیح است و هرچه بگوییم هم کم است

 

(نزد سلیمان ران ملخ بردن را چه به محاسبه)

 

باید دانست که حرمت و حریم پیر را میبایست همواره در نظر داشت و تا زمانی که اشارهٔ وی نباشد ، تُسقَطُ الآداب ننمود و اندازه را محافظت نمود و نگاه داشت

و در خدمت فردی که مایه حیاتی حقیقی در این سرای فانی برای همگی ما بوده است را از جان و دل پاسداشت نمود.

 

پیران و مشایخ طریق، به اندازه ای که صیقل خورده اند صاحب لطف و کرم و صفات عالیه هستند

و حق و حقوق مرید را که ستاریت اصل اول و آخر آن است را ناگفته به حد کمال دارا و عامل هستند.

 

پیران طریق بخلی ندارند تا کم و زیادی اتفاق افتد

بلکه ابناء بشر را مخلوق لیلای خود میدانند و صمیمانه آنان را یار و یاورند.

 

 اناالفقیر الاحقر

----------------------------


21 - هفت گوهر چنته سلوک

 

عزیزان و برادران و یاران طریق الله جل جلاله

 

زاد راهِ معرفت ، جز عشق نیست

عشق غیور و غیرتمند است و در طلب معشوق ،

غیر نمیپذیرد.

عشق حقیقی عقل را رام و همراه کند تا ز تدبیرش ، توانی حاصل کند و قدم ها را استوار .

عشق به نیروی خویش جوارح وجود تازه تر کند وجوانی آورد و تکلیف عبادات ، به ذوق و شوق مبدل سازد و تا حصول نتیجه ، سر از پا نشناسد ،

نام و ننگی نه داند ، راهی باشد و زلالِ جاری

 

 

رهروی اینچنین عاشق

صافی و صادق و ثابت ، چنته ای باشد با «هفت گوهر»

 

تا به هر میدان و سرایی درآید ، در نماند

و بر سلوک خود باقی .

 

ولی بدان‌ عزیز

«محض محبت است وگرنه فقیر را چنته ای نبوده و نیست»

تو‌خود حدیث‌مفصل بخوان از این مجمل

 

۱۱۰ - صداقت و وفای به عهد


ک - ادب و وفای به عهد

 

ل - محبت و وفای به عهد

 

ه - ایمان و وفای به عهد

 

م - همت و وفای به عهد

 

س - رضایت و وفای به عهد

 

ر - احتیاط و وفای به عهد

 

 

 

اناالفقیر الاحقر

 

----------------------------


           



غیرتعلی گیلانی

 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.